یه سفر فوری و اجباری به تهران برام پیش اومده در حالیکه اکثریت خانواده بیخبر از اومدنم به تهرانن.

از دیروز که رفتم سر خاک و بعدم بدو بدو کنان رفتم خرید و امروز رفتم بانک و پول ریختم حساب بقیه !

 بعدم سر راهم یه بنده خدایی دیدم که بهم با عجز و ناله گفت بهش پول بدم که چند تا بچه قد و نیم قد داره و خودشم گشنه شه و منم  اونموقع واقعا پولی نداشتم بهش بدم و با همین  کمبود وقتی که دارم بهش گفتم تا کی اینجایی ؟ اونم گفت فعلا هستم شاید تا دو. ( اون آدم شاید حدودا ۷۰ ساله بود عصا بدست و کارافتاده بود، تابلو بود که نیازمنده ) 

منم بدو بدو کنان و با خستگی فراوان و پای جانباز ( پای راستم کلا با پیاده روی میانه خوبی نداره)

خودمو  رسوندم خونه و بعد بدو بدو کنان و با خستگی زیاد  خودمو رسوندم سوپری یه کم خرت و پرت براش  خریدم و بعدم رفتم رستوران محل یه دست غذای گرم 

سفارش دادم و در نهایت پیرمرد رو دیدم که داشت میرفت و من هی دعا دعا میکردم بهش برسم و اون دست خالی نره !

و با همان پای جانبازم کیسه خوراکی و ظرف غذا رو بهش هدیه دادم و گفتم نذریه حاجی بفرمایید

 او خوشحال شاد و خندان و لبخند ن دعاهای در حق من کرد و من دوست داشتم به او بگویم که 

دعا کن درد پام بخوابه حداقل ! ولی خب نگفتم و به او گفتم ببر خونه با بچه هات بخور و راضی باش به رضای خدا اینم نذری خونه ماست.

به او گفتم نذری ولی خب در اصل  نذری نبود بلکه خیراتی بود برای شادی روح مادر ایشالا که خدا قبول کنه. 

تو این حین پیاده روی هی بخدا می گفتم به پایم قوت بده که راه برم و ثواب این پیاده روی

 (البته اگر ثوابی هست ) برسد به روح مادر.

از پیرمرد خداحافظی کردم و زودی برگشتم خونه و بدو بدو ناهاری خوردم و الانم اگر خدا بخواد و قبول کنه نمازی بخونم 

بعدم اگر خستگی بر من غلبه نکنه با همان پای جانبازم برم آرایشگاه و بعدم بازار و خونه ی دوستم

و بعد بیام حلوای محلی رو اینبار برای بعضی از اهالی تهران بپزم و بعدم با خستگی وصف ناپذیرم کوله ام رو بچینم و آماده بشم برای سفر .




ممکنه در سفر اینبارم به تهران دسترسی به اینترنت نداشته باشم یعنی اگرم دسترسی پیدا کنم در حد چشمی خواهد بود

یعنی بیام و گذری رد کنم وبلاگ هایتان ، تو اینمدت بابت نبودن هام پیشاپیش معذرت .

و اینکه دعا کنید در این سفر اخیرم قدرت و توان بدنیم و البته صبوریم زیاد بشه و از همه مهمتر نمره ام پیش خدا بیست بشه ایشالا

ممنونم 


++

مورد پیرمرد رو نگفتم که مثلا بگم خیلی کار شاقی کردم نه !

چون واقعا هیچ کاری براش نکردم ولی واقعا تو این حین خرید و پیاده رویم فکرم به این بود

چقدر خوشحال کردن نیازمندان/ نیازمندی آسون و راحته !

و به راحتی میشه اینکارو انجام داد و به خودمون سخت نگیریم !

و اونا رو از خودمون  راضی و شاد کنیم و از همه مهمتر لبخند خدا به ماست .


 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها