خواهرزاده اومده بالای سرم و با صدای بلند چندبار متوالی میگه :
خاله خالهههه بیداری ؟!
من که خواب بودم با صداش بیدار شدم و البته با صدای کفش هاش و از همه بدتر با نور چراغ :|میگم :
اول نه الان با این نور اتاق و صداتون بعله متاسفانه :| حالا امرتون ؟!
خواهرزاده : خاله نظرت در مورد لباسم بگو !
من : نظر بدم مگه نظرم رو قبول میکنی؟
خواهرزاده : نه! ولی در موردش فکر که میتونم کنم!
من تو دلم : لباستو دوست ندارم:| قشنگ نیست:|
ولی رو به خواهرزاده گفتم : قشنگه عزیزم ! حالا اجازه میدین من بخوابم ؟!
خواهرزاده : نخواب دیگه خاله لطفا !! بهم بگو الان نظرت چیه؟
من :| با تشکر ! وقتی نظرم رو قبول نمیکنی بنظرت منطقیه من نظر بدم؟!
جدیدا تصمیم گرفتم نظرمو کلا نگم !
خواهرزاده : خاله لطفا !!
من : نمیپسندم حالا اجازه است بخوابم ؟!
خواهرزاده : نه :|
من : خیلییی هم ممنونم:|
+
تولد دوست خواهرزاده کوچکه است !
درباره این سایت