ملجاء ی گریزهای من ! شنوای من ! خدای درد آشنای من ! تنها پناهگاه من !

خدای من !

گریزان به شکایت آمده ام.

از تهاجم نفس لئیم بسیار به بدی امر کننده و در خطایا شتابنده و در سرکشی آزورزنده و به خشم کیفر آمیز تو دست یازنده.

خدا ! خدا ! این نفس، مرا به لبه ی پرتگاه می کشاند و هلاکم می کند.

 

خدایا ! 

این نفس چه بهانه جو و بلند آرزوست. 

اگرش شری رسد فریاد و ناله و شکایت می کند و اگرش خیری، ممانعت.

این نفس چه بازیگوش و بیهوده جوست.

خدایا !

از شریان این نفس خون غفلت می جهد و در درختان این باغ سموم خطا می ورزد .

 

خدایا !

این نفس عنان مرا به پرتگاه گناه می کشد و گریز به بوستان توبه ات را زنجیرم بر پای می نهد.

 

خدای من !

گریزنده به شکایت آمده ام .

از دشمنی که پرنده روحم را دانه ی گمراهی می پاشد و در دام انحراف می گسترد و از شیطانی که پنجه ی اغوا بر قلبم می فشرد.

 

خدای من !

کَرت قلبم را هرزه گیاههای وسوسه پر کرده است و دور آن را پرچین هواجس گرفته است.

  

خدای من !

این نفس دست به دست هوا و هوسم می دهد و دنیا را به همیاری او برایم آرایشی 

دلفریبانه می کند و بین من و عبادت تو ، من و طاعات تو ، من و عشق تو ، من و تو دیوار می کشد.

 

ملجاء ی من !

به تو شکایت می کنم از سنگ دلم که سیل وسوسه ها را دوام نمی آورد ، می لغزد ، می غلطد و زیر و زبر می شود.

 

خدایا !

چگونه بگویم با کدام زبان شرم آلوده؟ با کدام دل درد آکنده ؟ 

که این چشم ها از دیدن آنچه تو دوست نداری شاد می شوند ، پندار می کنند که در زنجیر گناه آزاد می شوند.

 

خدای من !

بی تو درمانده ام ، بی نسیم تو راکدم ، بی تو هیچ ندارم ، بی توان دستهای تو عاجزم ، بی کمند عصمتت مرا کدام نجات است

از چاه ظلمت دنیا ؟

و بی بلوغ حکمتت مرا کدام صراط است به جود عالی اعلی ؟

و بی نفوذ مشیتت کدام کمال است جویبار مرا به سوی راءفت/ رافت دریا؟!


الهی !

خانه بی تاب دلم را دور از سیل فتنه ها بناساز و با مهتاب یاریت از شر ظلمت دشمنانم رها ساز 

و مر رسوایی عیوبم را پرده بینداز .




+

عنوان از حافظ 


مشخصات

آخرین جستجو ها