به رنگ آسمان



سوال :

 

چرا بعد از گذر  چهل سال همچنان مراسم ۲۲ بهمن را جشن میگیریم ؟!

چرا اصلا همچین جشنی بعد از گذر سالیان سال وجود داره ؟!

علت این جشن چیست ؟!

این سوالات رو  مرتباً این روزها از خودم میپرسم و جواب قانع کننده ای براش پیدا نمیکنم !

واقعا جدیدا هیچ جواب قانع کننده ای براش پیدا نمیکنم :|



+

کامنتا رو جواب نمیدم ! ولی هر کی تونست جواب قانع کننده ی داشته باشه خیلی 

خوشحال میشیم جوابشو بخونم !



++

ب ن اضافه خواهد شد یه چیزی  تا الان یادم بود ولی یهو از یادم رفت :|

ب ن : بی ربط نوشت شایدم با ربط نوشت بقول علی کوچولو کسی چه میدونه ؟!

زمسآنه چه ات بِکَمَه یاد ؟!

زمستون چه چیزتو یاد کنم ؟!/ بیاد بیارم ؟!




 

مادرت را ببوس 

پایش را ببوس 

تا به گریه بیافتد 

وقتی گریه افتاد 

خودت هم به گریه می افتی 

آن وقت کارت روی غلتک می افتد 

و همه درهایی که بر روی خود بسته ای خدا باز می کند.


(( درسته ندارمت ولی همین الان چشمام ابری شد  مادر ⚘))


  

+

التماس دعا از تمام مادران عزیز و دوست داشتنی ❤





 

کاش میشد یه ساعت زمان داشت یا زمان رو نگه میداشت و برای همیشه متوقف میشد !

یا برمیگشت به گذشته و دوباره زندگی رو از نو می ساخت!

یا میرفت جلو و تمام مشکلات و دغدغه های زندگی رو پشت سر میذاشت.



#نامبرده از همه چی خسته شده :|:( ولی همچنان ناامید نشده.




  

فیلمی (

گرگ و میش ) که تا الان چندین و چند نفر کشته داده بیرون من میترسم اگر همین جوری ادامه پیدا کنه؛ دیگه کسی ازشون باقی نمونه :|:)

فیلمی که با اعصاب ببیندگان  سرکار داره و اونقدر بیننده رو آزار میده که یا ببینده با

بازیگر فیلم شروع به گریه میکنه یا شبکه رو عوض میکنه :|

هدف اولیه این فیلم این بوده که مردم رو گریان کنند :|

 

البته بماند دیالوگ های فیلم اونقدر بد است که من موندم چطور مجوز پخش گرفتن ؟!

یا صدا و سیما خیلی پیشرفت کرده که همچین دیالوگ های رو بکار میبره با توجه به این

که بعیده در زمان پیروزی انقلاب و زمان جنگ همچین دیالوگ های در خانواده ها و جامعه اون روزها بوده باشه !

 

بازم بماند که اصلا کارشناسی نشده این فیلم ساخته شده ! و کلی سوتی و اشتباه  میشه

تو این فیلم پیدا کرد .

مثال : بیمارستانی که مادر خانواده توش کار میکنه اسمش  در اول فیلم 

چمران نام داشت :|:)

در صورتی که بیمارستان چمران بعد از شهادت شهید چمران نامگذاری شده نه قبلش:|


 

با تشکر از عوامل و دست اندرکاران این فیلم :|




بنام خدا 

سلام به همگی 

بنظر من سخت ترین انتخاب ، انتخابِ لباس کودکه !

وقتی خودت بخوای یه لباس کودک  بگیری به هر سلیقه و قیمتی راضی میشی ولی اگر بخوای برای یه نفر که بهت سپرده یه لباس برای کودکی  خریدداری کنی اونم با سلایق اون شخص واقعا سخته !

امروز کل بازار لباس بچه ها رو گشتم و گشتم تا بلاخره تونستم یه لباس با سلیقه ی خواهرم برای برادرزاده کوچکه بگیرم !

یعنی خدا میدونه چقد اذیت شدم :|


انتخاب مدل لباس

انتخاب رنگ 

قیمت لباس 

انتخابِ سلیقه خواهر 



++


امشب تولد برادرزاده است و الان باید برم کلی خوراکی های سفارش شده خواهرزاده کوچکه رو خریدداری کنم

البته ناگفته نماند برادرزاده ام ساعت  ۹ و نیم فردا به دنیا میاد ولی خب امشب تولدشه.



+++

ادامه دارد.


 

امروز  رو صندلی نشسته بودم یهو یه خانوم حدودا دهه ی ۷۰ ایی اومد روبروم و به یه چند تا کتاب که دستش بود اشاره داشت و 

گفت : سلام خانوم شما کتاب نمیخواین ؟!

گفتم : سلام ، نه ممنونم :)

گفت : خانوم کتاب کودک دارم ها !! شما کودک ندارین ؟! کتاب ها رو ببرین بخونین دیگه ! راهنمای خوبی میشه برای کودک تون ها !

گفتم : نه مرسی  نمیخوام ممنونم ، نه کودک ندارم :)) کودکم کجا بود ؟!  من خودم کودکم :دی 

یهو خانوم جوان با ناراحتی داشت میرفت رو بهم کرد و داد زد و گفت : ولی خانومممم اعتماددد به نفس تون خیلییی بالاست :|

منم با لبخند جواب دادم و گفتم : میدونم ولی من منظورم کودک درون بود :دی

یهو خانمی که کنارم نشسته  بود رو بهم کرد و گفت : مهمم همونه !! خوب جوابشون دادین حقیتا شاد شدم :)))



+

انصافا هم مهم همون کودک درونه  

مگه نه ؟!:))





  

بهترین و  بدترین کادوی تولدی که گرفتین چی بود و چرا به نظرتون  بد یا خوب شد ؟!




+

تولد من نیست ها ، فقط یه چیزی میخواستم بگم که یاد این سوال افتادم 

دومین مورد حرفم رو  میذارم برای قسمت دوم این پست :)


++

من تو کامنتدونی این سوال رو  بعدا پاسخ میدم :)



 

تولد واژه غریبی است 

که توام با شادی از ته دل و غمی نهفته با  خود به همراه دارد.

 

دیروز دم دم های غروب همزمان که حال دلم شاد بود یه  حس غمگینی باهام همراه شد که باعث بغضی  شد که تبدیل به اشک بشه.

برای اینکه بقیه از حالم  مطلع نشن زودی لباسام رو پوشیدم و زدم بیرون تا آب و هوام عوض بشه 

بعد از کلی پیاده روی تصمیم گرفتم برم خرید و برای خودم دو تا کادوی خوشگل گرفتم :) و به خودم هدیه دادم :))

بعد سر راهم رفتم قنادی و کیک های تولد رو دیدم و خواستم کیک تولد بگیرم که یهو به دلم افتاد

که خواهرم اینا برام کیک گرفتن برای همین بدون اینکه کیک بگیرم به خونه برگشتم‌.

 

بعد دقیقا همونی شد که دلم بهم گفت. 

خواهرزاده وسطی یه کیک خوشگل گرفته بود بعدم  آبجیم و خواهرزاده ها و دومادمون 

با کلی کادوهای رنگارنگ منو دیشب غافلگیر کردند :)) 

بماند امسالم شمع تولد یادشون و یادم رفته بود دیگه با ۴ تا  شمع عادی تولد گرفتیم و تو دلم 

کلی دعاهای  خوب خوب از خدا خواستم و بعدم شمع ها رو خاموش.


 

+

امروز یه متن قشنگ نوشتم ولی متاسفانه از صفحه یادداشت گوشیم پرید :| اینم سرسری و بدو بدو نوشتم :) گفتم تا دیر نشده بذارمش :)



 

++

از تمام دوستانی که دیشب و امروز تولدم رو تبریک گفتن صمیمانه تشکر میکنم و میخوام بگم حتی زودتر از دوستان واقعیم تو دنیای واقعی بهم تبریک گفتین و دلمو شاد کردین !

دمتون خیلی گرمِ گرم :))

ادامه مطلب


 
 
سوال اول :
آخرین کتابی که خوندین و در مورد چه بود ؟! (۴نمره )
  
سوال دوم :
دوست دارین چه کتابی /کتابهای دیگری رو بخونید ؟! اسم اون کتابها رو بگید 
و اگر تونستین بگین حدوداً موضوعش در مورد چیه ؟! (۱۶ نمره ) 
  
جدی پاسخگو باشین :))
ممنونم 



  

و باز هم سه شنبه دوست داشتنی من ^__^

امروز خیلی خوب بود خدا رو هزار مرتبه شکر


خدای من ممنونم بابت هدیه ی امروزت ، هدیه خوب بودن حالم رو مدیون توام و این روز زیبا ^__^



+

این  آهنگ رو امروز تو ماشین شنیدم .

گفتم اینجا بزارم شاید خوشتون اومد ! البته یه اجرای زنده هم تو مترو شنیدم که اگر یادم بیاد 

حتما تو همین پست میذارمش!

اولی : (

اینجا




 

داشتیم سوار اسنپ  می شدیم‌ یهو راننده خیلی یهویی گفت : 

خانم باران ؟!

آبجیم ؟! *__*

من : بله :)

آبجیم‌ : قضیه چیه ؟!

من  خیلی آهسته طور: روز اول اسنپ رو با ایمیلم نصب نمودم :) ایمیلیمم بارانه :)

اسمم رو برای نصب اسنپ هم باران گذاشتم :)

آبجیم : عجب :))


+

برای اولین بار بود اسم مجازیم رو یه راننده اسنپ  صدا میزد :)) حس خوبی بود :))



 

هیچ معامله ای بهتر از معامله با خدا نیست و نخواهد بود !!

دوست دارم تو ادامه زندگیم تمام معاملاتم با خدا باشه و زیر همه برگه های امتحانیم

 امضای خدا حک بشه !




++

سرما خوردگی نیمه شدیدی گرفتم جوری که  این روزها سربار شدم تا نیروی کمکی :|


+++

میخواستم برای جمعه همین هفته بلیط برگشت بگیرم که داداشم گفت لطفا هنوز نیا 

تا ده روز دیگه !

گفتم چرا ؟!

گفت  خونه رو داریم رنگ میکنیم تو بیایی اذیت میشی و خسته !

بعد ده روز بیا

دیگه نرفتم و همچنان تهران ماندگار شدم :|:(

 دوس داشتم برگردم ولی گویا تهران اجازه خروج نمیده :|




 با تاخیر 
یک : 
میلاد بانو فاطمه زهرا (س) رو به همگی تبریک و تهنیت عرض میکنم
دو : روز مادر و روز زن رو به همه بانوان عزیز تبریک میگم !
  
سه : 
بمناسبت روز میلاد بانو به تمام بانوان حاضر در بیان عیدی میدیم عیدی تون فال حافظ است:)
نیت از شما فال از ما :))
 توجه داشته باشین در هنگام اذان فالی گرفته و خوانده نمیشه و اینکه این عیدی تا روز پنجشنبه قابل اجراست :)


چهارم  :
 پیش از اینکه  عیدی فال بگیرین ،  این آهنگ خاطره انگیز رو تقدیم میکنیم  به شما دوستان خوبم 
(

اینجا


 

داشتم تو خیابون ها قدم میزدم برای کادوی روز زن برای خواهری !

مادامی که داشتم قدم میزدم تمام خاطرات با تو بودن و شب های میلاد بانو فاطمه زهرا(س) 

 عین فیلم سینمایی از ذهنم عبور کرد !

همش دوست داشتم تو بودی و بهت تبریک میگفتم

 تا اینکه یهو یکی از فروشنده ها داد زد بدوین بیاین حراجش کردم بخاطر گل روی مادر ! 

بخاطر روز مادر !!بیاین برای مادرتون خرید کنید!

تا اینو شنیدم دیگه پاهام کشش ادامه دادن و راه رفتن نداشت! 

 همون لحظه انگار پام سست شد و از حرکت ایستادم !

دیگه کلاً راه رفته رو بسمت خونه برگشتم و دیگه نتوستم تمرکز کنم و برای خواهری

 کادوی روز زن بگیرم و اینو کسی نفهمید جز تو ای مادر.

میدونم سر نماز امشب باهام بودی و حضورت کنارم حس کردم ولی باز این نمیتونه حجم دلتنگی امشب منو نسبت به تو کم کنه!

از همین فاصله دور می بوسمت و روز و شبت رو بهت تبریک میگم ⚘



+

پست ویژه  روز مادر و میلاد بانو فاطمه زهرا (س) رو ایشالا فردا میذارم.




 

بنظر شما وقتی پای یک خواستگار به میان میاد 

آیا باید به جناب خواستگار انواع تقلب ها رو رسوند که از هفت خوان رستم به آسانی رد بشه

 یا اینکه باید اجازه بدیم خودش سوال ها رو حساب شده جواب بده ؟!





#تذکر :

اصلا پای خواستگاری برای من در میان نیست ! برام یک مدتیه سوال شده !

پس لطفا به سوال اصلی پاسخ داده 

 تمام کامنتای خصوصی و عمومی که منتهی به شوخی بشه اونم بخصوص از طرف آقایون بیان، نه تنها پاسخ داده نخواهد شد بلکه بشدت  با آن ها برخورد خواهد شد !




  

روز مهندس رو به اونایی که ارز و دلار  رو  مهندسی و حساب شده روز به روز بردند بالا و صندوق ذخیره ارزی نظام جمهوری اسلامی ایران  رو با پول مردم پُر کردند و روزهای  تعطیل (یکشنبه و کریسمس ) کشور آمریکا و اروپا هم به بالا بردن دلار فکر کردند و همچنان دست از افکار پلیدشون برای خالی کردن جیب مردم ایران بر نمی دارند ویژه

تبریک میگیم و تو این تریبون آزاد می گوییم آفرین خدا قوت همچنان 

بی شرمانه به کار خودتون (ی از جیب مردم)  ادامه بدین 

و بالا بردن قیمت دلار رو به دولت های قبل و بعد و اکنون نسبت بدین و همچنین لطفاً

بعد از بالا بردن قیمت دلار و ارز  بیزحمت بیاین سلاطین ارز و سکه و .  رو هم اعدام

کنین بلکه ما  بیشتر از قبل به شما  ایمان بیآوریم که ایران عزیزمون دیگر  نیاز به دشمنان خارجی و دست های پشت پرده ، ندارد وقتی که شما بزرگواران همچنان چون کارگران وفادار ،  شبانه روز  مشغول کار و دست بردن تو جیب مردم زحمتکش ایران هستین!!




#امروز که روز یکشنبه برابر با ۵ اسفند ۹۷ است و روز تعطیل بازارها و 

مراکز دولتی خارجی چون آمریکا و بقیه کشورها هست

 متاسفانه قیمت دلار آمریکا تو ایران ۱۴تومانه !

آیا این عجیب نیست ؟!


ب ن :

امیر کبیر :

ابتدا فکر میکردم که مملکت وزیر دانا می خواهد بعد فکر کردم 

شاید شاهِ دانا می خواهد 

اما اکنون می فهمم ملتِ دانا می خواهد !



 

خواهرزاده اومده بالای سرم و  با صدای بلند چندبار متوالی میگه :

خاله خالهههه بیداری ؟!

من که خواب بودم با صداش بیدار شدم و البته با صدای کفش هاش و از همه بدتر با نور چراغ :|میگم : 

اول نه الان با این نور اتاق و صداتون بعله متاسفانه :| حالا امرتون ؟!

خواهرزاده : خاله نظرت در مورد لباسم بگو !

من : نظر بدم مگه نظرم رو قبول میکنی؟

خواهرزاده : نه‌! ولی در موردش فکر که میتونم کنم‌!

من تو دلم : لباستو دوست ندارم:| قشنگ نیست:|

ولی رو به خواهرزاده گفتم : قشنگه عزیزم ! حالا اجازه میدین من بخوابم ؟!

خواهرزاده : نخواب دیگه خاله لطفا !! بهم بگو الان نظرت چیه؟

من :| با تشکر ! وقتی نظرم رو قبول نمیکنی بنظرت منطقیه من نظر بدم؟!

 جدیدا تصمیم گرفتم نظرمو کلا نگم !

خواهرزاده : خاله لطفا !!

من : نمیپسندم حالا اجازه است بخوابم ؟!

خواهرزاده : نه :|

من :  خیلییی هم ممنونم:|






+

تولد دوست خواهرزاده کوچکه است !



 

یک چیزی که این روزها  تو تهران دیدم و از ته دل ناراحت شدم و میشم دیدن دختران جوان سیگاری است !

وقتی میبینم سن کمی دارند و سیگار میکشن  عمیقاً ناراحت میشم !

پسران جوان هم که سیگار میکشن بازم ناراحتم میکنه اما نه به اندازه دختران جوان !

دوست دارم همون لحظه برم خیلی گرم و صمیمی با این دخترا حرف بزنم 

و تمام تلاشم رو کنم که سیگارشون  رو ترک کنند.



 

بهترین عیدی سال نو رو ، زودتر از تحویل سال گرفتم ^___^

بهترین عیدی رو از داداش کوچکم  گرفتم ^___^

عیدی همیشه پول یا هدیه اینا نیست میتونه خوشحال کردن دلی باشه !

دیشب که به شهرم رسیدم بمحض رسیدنمون،  اومدیم خونه ، همین که در خونه روبرومون باز شد 

روحم زنده شد و انگار که مادر خونه اومده باشه و خونه رو  دسته گل کنه ^__^

خونه مون برای اولین بار بعد از سالیان سال نو و نوا شده بود(رنگ آمیزی شده و تر تمیززز) !

داداش کوچکم حسابی خونه تی کرده بود و البته خواهرمم یک کوچولو بهش کمک کرده بود !!

همش دل نگرون این بودم با این  اندک زمان من چطوری میتونم خونه رو تر تمیز کنم!؟

 اما داداشم با اندک کمکی از خواهرم بدون اینکه به من بگن خونه رو تر تمیز و دکوراسیون داخلی خونه رو کاملاً عوض کرده بودند 

و همین جابجایی و تمیزی خیلی زیاد خونه ، بهترین عیدی به من بود و از این بابت خیلی خیلی خوشحالم ^__^

 انگاری تو این چند سال ، قبلاً یه عینک تار رو چشمام بوده و این تمیزی به چشم نیومده باشه

 ولی الان با چشمان خودم و بدون هیچ گونه تاری دید ، فضای جدید و ترررررر تمیزی خونه رو ببینی دقیقا همچین فضایی ،  دیشب از خونه مون گرفتم !!


درسته یه بخشی از خونه مونده که کاملا تر تمیز بشه 

ولی همون قسمت هال و آشپزخونه مون  به کلِ خونه مون می ارزه 

از بس زیبا نشون میده :)

 خدا رو هزار مرتبه شکر بابت همچین داداشی و همچین عیدی



تا ساعات دیگر تهران را بمقصد شهرم ترک میکنم :)

البته تا ترک کاملش ، فکر کنم دو ساعت طول بکشه :)

ولی چون دیگه احتمالا دسترسی به اینترنت ندارم برای همین الان پست نوشتمش :)


کامنتا ایشالا بعدا تایید میشه دیشب انصافا سرم شلوغ بود :)

ممنون میشم دعای خیرتون بدرقه راهمون بشه




 

اینو دیدم فقط یه جمله در باب این پست به ذهن فراموشکارم خطور کرد اونم این بود :

اینکه دوست دارم دقیقا کپی برابر با اصل مادرم باشم‌!

 فقط هم همین !!

تصور من از آینده فقط و فقط اینه که شبیه مامان میشم !

البته بقول فامیلم شبیه شم ! ولی هنوز خیلی مونده کامل کامل خودش بشم !

حالا چطوری؟! 

 شاید اومدم مختصری در موردش نوشتم  البته اگر مایل باشین شخصیت مادرم رو بشناسین بگم 

خواهم گفت.











+

چرا ذهن فراموشکارم ؟!

بعد از عصب کشی دیروزم ، کلا انگار دکتر مغز من رو خالی کنه تمام داده های ذهنیم انگار 

با همون عصب کشی دندونم ، پاک شد :| 

کلی چیز فراموش کردم یکیش رمز ورود به پنلم :| یکی دو ساعت باهاش کلنجار 

رفتم ولی یادم رفته بود :| 

بعد خدا خیر سمیرا بده راهنماییم کرد که چه طور به پنلم دوباره دسترسی پیدا کنم !

 آخری هم دلم رضا نشد رمز جدید رو بزنم :|

به خودم گفتم یا بهت فرصت میدم یادت بیاد یا نهایتش رمز جدید رو خواهم زد.

ولی بعدش ، یهو یه عدد زدم که پنلم باز شد ولی شاید باور نکنید دوباره یادم رفته رمزم 

که چی بود؟!:|



 

واقعا چرا ماها فقط زبان هم و نوشته های هم رو میتونیم بفهمیم‌؟! بخونیم ؟!

 و حتی همدیگر  رو درک کنیم !؟

ما وبلاگ نویس ها خیلیییی خوبیممم ( البته بعضی هامون :دی ) مگه نه ؟!:))

گاهی وقتا خیلی خوشحالم وبلاگنویسم !! و دوستان (بانو ) زیادی تو این محیط دارم !

ممنونم که هستین !




  

+

  

 امشب یادتون نره ؛  تو شب لیله الرغائب دعام کنید!




شب آرزوها




  

امشب منو جز لیست کسانی بزارین که دعا لازمه  !!

چون خودم میدونم ممکنه  بخاطر عصب کشی دندونم نتونم این اعمال رو انجام بدم 

ممنون میشم منو تو  دعای خیرتون از ته دل دعا کنید  !! 

قول میدم جبران کنم‌:) (البته اگر برام مقدور بود و این اعمال رو انجام دادم دعاتون خواهم کرد) 

پس با تمام انرژی تون منو از ته دل  دعای خیر کنید !!

ممنونم



 

دوست دارم خدا بازم اینجور

سه شنبه هایی

بهم هدیه بده و حالمو خوب خوب کنه !

یعنی دوباره میشه؟! خدا داند و بس و من نمیدانم !؟



این روزها فقط به خود خودش توکل کردم !! حاضرم بخاطر رضایت خدا از خودم 

و  اینجا (وبلاگم ) بگذرم ولی خدا بازم بهم لبخند مهربونش رو  بزنه و منو بغل کنه




 +

التماس دعای ویژه دارم از مادران عزیز  و سادات





 
اگر فامیلی دارید که وضع مالی خوبی ندارد ، شما هر وقت به دیدارش
 می روید ،  یک گونی برنج ، دو کیلو روغن برایش ببرید . 
اینها صله رحم است ، نه اینکه راحت بروی خانه اش بنشینی میوه ات را بخوری و اونم تو قرض بندازی و بعد بگی الحمدلله صله رحم به جا آوردم. 
این صله رحم ثواب ندارد ، کباب دارد !!

#مرحوم مجتهدی تهرانی 

+

حرف حق (

اینجا



++

بوی عیدی



 

امروز تو بازار یه بچه ی ابتدایی رو دیدم که عین یه مرد کار میکرد !

اونو دیدم با یک کیسه خیلی بزرگتر از قدش کولبری میکرد :(

بعد از این که این صحنه رو دیدم یه خاک بزرگ نثار مسئولین بوق این مملکت کردم که اسم خودشون رو هم گذاشتن مرد !!

به کار خودشون هم افتخار میکنند !! 

اینا  روزی ۷ مرتبه باید بیاین یاد بگیرن از این بزرگ مردهای کوچکی که برای رفاه حال خانواده

شون دوشادوش بزرگترا کار میکنن که منت هر نامردی رو نکشن !!

اونوقت مسئولین بوق این مملکت میان میگن تحریم ها هیچ اثری بر روی ملت نذاشته و نمیذاره !

آره خب تحریم ها رو ملت هیچ اثر بدی نذاشته و نمیذاره:| 

 ولی رو شما که تحریم رو بهانه میکنین

و خون مردم رو میخورین ثاتیر بدی گذاشته و میذاره :|

تاثیرش افزایش ی و غارت این مردم از دست خود مسئولین بوقه :|




 

امروز یکساعت رفتم بیرون و برگشتم دیدم یه قرآن  قدیمی و خاک خورده  و البته با ورق های آب خورده ، کنار پنجره اتاقم هست !

به خودم گفتم یعنی کی میتونه این قرآن رو اینجا گذاشته باشه و یک سنگ رو روش گذاشته باشه و رفته باشه ؟! 

برام سوال شد ولی  هنوز جوابی نگرفتم !!

داداشم گفت لابد یکی تو خیابون دیده گذاشته کنار پنجره اتاق تو که بیشتر از این نمناک و خاکی نشه ! 

قرآن رو آوردم داخل و گذاشتم تو قسمت  کتابهای مذهبی  پدر 

 ولی قبل اینکه قرآن رو اونجا بذارم ،  گفتم یه عکسی ازش یادگاری بگیرم :)

بماند تصمیم گرفتم اونو ببرم  به امامزاده (امامزاده ی  کنار مزار مادرم )  تحویل بدم  هر چند نمیدونم کی قسمت بشه برم زیارت اونجا !

  

اینم عکس قرآن مذکور :

یک :

قرآن (۱)


  

دو :

قرآن (۲)


 امام علی (ع) فرموده اند :

" گنجهای روزی مردم در گشایش اخلاق نهفته است . "

 

میلاد با سعادت امام علی (ع) و روز پدر و روز مرد بر تمامی شما دوستان مبارک باد


+

 بمناسبت این روز فرخنده ، به همه آقایون بیان و پدران  شما دوستان خانم فال عیدی میدیم !

نیت از پدران و آقایون بلاگر ؛ فال از من:)

 البته اینم بگم بدلیل کمبود وقت  فردا  پاسخگو خواهم بود :) 



پیشاپیش نوروزتون مبارک

یادتون نره منو سر سفره هفت سین دعا کنید.

ممنونم


یعنی من عاشق اون مهمونی هستم که خودش مهمونه و چون دیسک کمر داره  دست به سیاه و سفید نمیزنه ولی مادرش و پدرش اینا و خواهرش اینا رو بصرف شام به خونه میزبانی که من باشم دعوت میکنه و حتی ما رو آدم حساب نمیکنه :| 

و صلاح و م هم که هیچ :|


یعنی ما شلغمم حساب نمیشیم چه برسه به میزبان :|



+

خدایا درسته مهمان حبیب خداست ولی خدا این جور برخوردها رو من نمیپسندم به هیچ عنوان :|

و اینا رو نمیبخشم :|




 

یعنی چی اسم پسر منو گذاشتین رو اسم پسر تون ؟!:|

من راضی نیستم :|:)

 

حالا باید من بعدا برم ازشون اجازه بگیرم تا اسم پسرمو بذارم امیر حسین :| 

( پسر خیالیم و شایدم پسر  آینده ام ) 




+

  

بشدت حرف  برای گفتن دارم ولی وقت ندارم :|

ببخشین کامنتا بعدا تایید میشه



 

خیلی دلم گرفته :( 

خیلی آشفته ام :(

در این حد براتون بگم امروز به بیش از ۴ نوع غذا فکر کردم و تا مرحله آماده شدن نهایی یکی یکی

رسیدم  بعد در آخر  پلو شوشتری پختم :| که هنوزم آماده نشده :|:(  



+

الان دارم این

آهنگ  و آهنگ های از این دست همایون شجریان رو گوش میدم :|


 

بعضی دخترا  هم هستند تو کوچه و بازار و هر جا میرن و میگردن حجاب و پوشش اسلامی ندارند و به زور روسری و شال میذارن رو سرشون و الی آخر !


بعد اونوقت تو  ایام نوروز جلوی پسرای مجرد و خانواده هاشون ، رو به دوربین :دی ادای آدم های محجبه  رو درمیارن :|

 تا سر حد ممکن روسری /شال شون رو میارن جلووو که تو چشم باشند و جالبتر مورد تذکر خونواده شون هم قرار میگیرن :| 

خانواده هاشون رو به اونا : اون حجابتو بپوشن :|‌ 

بنظرم اینا دروغگوترین آدم ها هستند !! 

چون اول به خودشون دروغ میگن بعد به بقیه :|

اینا میخوان به هر قیمتی ازدواج کنن حالا براشون مهم نیست دروغ بگن یا راست !




امام علی (ع): 

از اهل نفاق و دورویی پرهیز کن که اینان گمراه و گمراه کننده 

لغزیده و لغزاننده اند ؛ دلهایشان بیمار و رویشان پاکیزه است.



 

بلاخره یافتمش اون آهنگی که خیلی وقته ذهنم رو مشغول خودش کرد :)

اون آهنگی که تو این

پست حرفش به میون اومد و اصلا یادم نبود تا امشب که داداش دومم اسمشو گفت :)

 کلی از داداش دومم تشکر ویژه کردم بخاطر اینکه فکر منو آزاد کرد :)


اینم از

آهنگ دوست داشتنی  اون سه شنبه ی که حالم خیلی خوب شد 

  تقدیم به همه شما دوستان و خوانندگان محترم !

 



 

یک : 

دشمن هر چی دشمنتر باشه تکلیفش با تو مشخصه و قابل شناخت بهتر !!

اما  

امان از اونایی  که تو پوست میشن و گرگ وار  بهت صد تا ضربه میزنن و بهشون گفته میشه دوست  !!

این روزها بمعنای واقعی کلمه از این جور آدم ها حالم بهم میخوره و چشمام باز شده!خیلی خیلی باز !


دو :  

خاله ی مرحومم رو دوست داشتم با وجودیکه هیچوقت ازش محبتی ندیدم! اما نمیدونستم اون منو دوست نداشته که هیچ !

پشت سرمم ازم بد گفته جوری بد گفته که تا قیام قیامت نمیبخشمش!

چند روز پیش رفتم سر مزارش گفتم اگر قدیم گفتم میبخشمت الان با این بدگویت که برام رو شده  نمیخشمت !! مگه اینکه معجزه ی صورت بگیره که من ازت بگذرم !


 

سه :

شما هم وقتی بادمجان میپزین اتفاق /اتفاقات بد براتون رقم میخوره یا فقط ما اینجوریم ؟!



 

چهار :

تا یکساعت دیگه مهمانان بعدی به خونمون میان یعنی داداشام و زن داداشام ؛ یک دعا کنید خدا بهم

قوت بده از پس‌ این همه مهمون بربیام !

دو : انصافا از ته دل هاتون  دعا کنید سال دیگه نوروز تو خونه ی جناب (دومادِ خوشبخت:دی) باشم :))

خبری نیست ولی هر سال نوروز که میشه ؛  این دعا میشه دعای اصلی من و بابام !


پنج : 

این روزها و بخصوص امروز دوست دارم همه شبانه روزم تو مناجات با خدا بگذره

و تمام خلوتم خلوت با خود خودش باشه :( ولی حیف که نمیشه :(




 

۱۷ نفر مهمان نوروزی این روزهایم کم بود که به لطف مسئولین امر ، و تلاش های بی شمار عروس و خواهر گرامیش و خواهر خودم 

۸  نفر دیگه امروز و امشب و تا پایان تعطیلات هفته قراره مهمان خانه ی ما باشند و دریغ از یک کمک از طرف میزبانان (عروس و خواهران)  :|

وسایل پذیرایی آماده ، لوازم و وسایل خواب آماده تر ، و مسئول پذیرایی هم که بنده باشم در حال آماده باش !

خودشون دعوت کردند و گفتند بیایند بعد برای اینکه خاطر ما مکدر نشود اجازه خشک و خالی در آخر از من و پدر گرفتند !

حالا خواهر من رو به من میگه : 

اونا از راه دور میان ! تو چرا اینقدر ناراحتی و مهمان نواز نیستی ؟!تو بی کی برده آخه که اینقدر 

بد رفتار میکنی و اصلا به ما نبردی ؟! 

منم فقط لبخندی تحویل دادم و بعد در آخر  گفتم برای اینکه شما عزیزان مهمان نواز فقط چند

دقیقه ی اول کوشا و فعال هستین بعد اون هر چی بدبختی و مهمون نوازیش می افته گردن من !!

خواهر هم فرمودند : نخیرم اینجور نیست ما همه مون فعالیم و کمک رسان !

منم تو دلم گفتم آره میبینم اینمدت چطور فعال بودین ؟! و حتما الانم کمک کار خواهین بود !

ارواح عمه ام :| 


من از مهمان بدم نمیاد ولی واقعا نمیکشم این حجم آدم رو که باید ساپورت کنیم !

چه از لحاظ خورد و خوراک چه از لحاظ بقیه موارد !


حالا فکر کنین مهمونا کیا هستند ؟

۴ خانواده متاهل (جمعا ۸ نفرن) که از همکارانِ خواهر عروس مون هستند و واقعا هیچ ربطی به ماها ندارند !



+

 

رفتار بدی که خواهر از من دید اینبود که موافق این داستان نبودم و بس !

ولی هم خونه رو تمیز کردم هم به بابام گفتم میوه و شیرینی بگیره هم همه چیز رو آماده کردم .

فقط خواهرم از این ناراحت بود چرا من علنا گفتم مخالفم .



 

خدایا مردم در حالت عادی از دست گرانی و .دارند می میرند دیگه سیل رو براشون نیار لطفا !!

سیل به صغیر کبیر رحم نمیکنه :((

خدایا خودت کمک کن و چاره ساز باش

امشب قراره سیل بیاد مثل امروز مثل دیروز  مثل این چند روز ، خودت رحمی بفرما خدایا !

خدایا عزیزانمون رو خودت حفظ کن ! آمین



+


بعدا نوشت :

زله هم آمد و امتحانات الهی رو سر مردم تکمیل شد !!




 

عروس بزرگه رو به همگی : 

حتی من همین الانش هم خواستگار داشتم !! 

عروس وسطی : منم منم اینقدر خواستگار داشتم و الانم دارم !!

عروس کوچکه : منم داشتم ولی نه الان ! تا قبل ازدواج خواستگار داشتم الان دیگه خواستگار ندارم و خوشحالم من باب این ! 


برادران گرامی همه سکوت نموده و به این حرفا فقط گوش نموده !

من تو اتاق بودم و تو دلم گفتم : مثلا که چی این حرفا الان چه معنا دارد ؟ الان شما هر کدومتون شوهر دارین جلوی شوهراتون اینا رو میگین میخواین چی رو ثابت کنید ؟! 

واقعا اینا فازشون از مطرح کردن این حرفا چیه ؟! من نمیدونم :|

شما اگر فهمیدین به منم بگین :|

مثلا شما خیلی خوب هستین و یا زیبا و یا هر چی که تا الانم خواستگار دارین ؟! 






 

امروز به همه خانواده سپردم که هیچکی لطفا لطفا برای من سبزه  ۱۳ به در رو گره نزنه !!

هر سال عروسان گرامی و خواهر خانم (خواهر دوم) برای من سبزه گره میزدند ! 

امروز گفتم لطف کنید هیچکی بخاطر من سبزه گره نزنه و برای من دعا نخونه !!

همه هم اولش گفتن چرا و اینا !؟ بعد در آخر رضایت دادند .




 

نمیدونم کدوم آدم بدجنسی اومده پیش یکی از اقوام مون  گفته که منِ واران آشپزی نمیکنم و اصلا غذا بلد نیستم درست کنم :(

وقتی این رو  از گوینده این حرف شنیدم رو به گوینده گفتم منبع خبرت کیه ؟! اسمش رو بگو ؟!

اونم هیچی نگفت :| منم بهش گفتم حالا هر کی اینو بهت گفته

 فقط یه سوال از خودت می پرسیدی :

کی عید نوروز برای بیش از ۱۷ نفری هر روز آشپزی میکرد ؟!

این به کنار یه لحظه فکر کن من چرا سه ماه رفتم تهران و موندگار شدم ؟! کی تو تهران آشپزی میکرد اینو از خودت می پرسیدی 

بعد حرف اون شخص رو قبول میکردی بعد به من میگفتی !

گفتم هر کی بهت گفته اطلاعات غلط بهت داده که متاسفم برای اون شخص که به دروغ حرفی زده و منو مثلا خواسته خراب کنه!

گفتم حرف منو  اصلا قبول نکن برو از خواهرزاده هام یا از خواهرم یا پدرم بپرس یا نه باز قبول

نداری بیا خونمون ناهار یا شام مهمون من !

  

گوینده یهو رنگ به رنگ شد و گفت : 

من معذرت میخوام من قصدم ناراحتی تو نبود خداوکیلی فقط چیزی رو که شنیدم ؛ گفتم همین!


اون توجیه شد ولی خیلی دوس دارم بدونم کی پشت من این حرف رو زده !؟

بماند گوینده اصلی این حرف رو هیچوقت نخواهم بخشید حالا هر کی بوده باشه !



+

چند وقتیه با خودم قرار گذاشتم که کمتر بیام اینجا ولی انگار نمیشه ! 

ولی تمام سعیم اینکه  عادت کنم به نیامدن به اینجا و ننوشتن.




سیل ۴



سیل ۳


دست به دست هم بدیم و  به عزیزان سیل زده مون کمک کنیم مثل این بچه ها 

سیل (۱)


کمک‌ های نقدی و غیر نقدی مون رو یا به نهادهای مردمی مطمئن بدیم یا به هلال احمر 

رو عکس پایین  زوم کنید تصویر رو واضح تر خواهید دید!

جمعیت امام علی (ع) :

جمعیت امام علی و کمک‌به سیل زده ها



+

  

(

بی براری


سلام بر ابراهیم (جلد اول)


 

دوران دبیرستان بود. ابراهیم عصرها در بازار مشغول به کار می شد و برای خودش درآمد داشت . 

متوجه شد یکی از همسایه ها مشکل مالی شدیدی دارد.

آن ها علیرغم از دست دادن مرد خانواده ، کسی را برای تامین هزینه ها نداشتند.

ابراهیم به کسی چیزی نگفت. هر ماه وقتی حقوق می گرفت ، بیشترِ هزینه آن خانواده را تامین می کرد !

هر وقت در خانه زیاد غذا پخته می شد ، حتماً برای آن خانواده می فرستاد.

این ماجرا تا سال ها و تا زمان شهادت ابراهیم ادامه داشت و تقریباً کسی به جز مادرش از آن اطلاعی نداشت.




+

شاید باور نداشته باشین ولی از وقتی این کتاب رو خریدم یه آرامش عجیبی گرفتم!

حتی دیدن تصویر این شهید بزرگوار باعث آرامشم میشد و میشه ! خیلی وقت ها حال روحیم رو عوض میکرد و میکنه !

با خودم عهد بستم بمحض اینکه سرم خلوت بشه تا آخر این کتاب رو  بخونم  بدون وقفه و اولین کتابی باشه که تو سال ۹۸ تمومش میکنم همین باشه !

خدا رو شکر بمدت سه چهار روز تونستم تمام کتاب رو به پایان برسونم !

دیشب که آخرای کتاب رو میخوندم و نحوه شهادت ایشون رو ، از ته دل اشک ریختم .

نمیدونم شما هم اینجوری هستین که با خوندن مطلبی از کتابی اشک بریزین ؟! 

من کتابهای زیادی در مورد شهدا خوندم ولی هیچکدومشون به این اندازه منو تحت تاثیر خودش

قرار نداد و باهاش اشک نریختم و قلبم به درد نیومد ولی با این کتاب قلبم درد گرفت !

بماند بعضی از صفحات ی بود و بنظرم ربطی به شهید و شهدای این داستان نداشت و فقط برداشت نویسنده بود

چون چیزی که از شهید ابراهیم سیدی (حیدری) دیدم و شناختم فهمیدم شهدا با ت موجود الان کاری نداشتند و ندارند.

حالا این هیچ یه سوال شما هم با خوندن اینجور کتابهایی خواب می بینین ؟

دم صبح خواب دیدم شهید ابراهیم داشت مداحی میکرد و من تو مداحی شون حضور داشتم و اشک میرختم !

میدونم این خواب احتمالا از افکار روزانه ام سرچشمه گرفته ولی نمیدونم چرا با کتاب خاک های

نرم کوشک از مجموعه خاطرات شهید عبدالحسین برونسی  اینگونه نشدم و اصلا خوابی ندیدم !؟ 

در کل  اینو بگم که‌ این‌ کتاب فوق العاده کتاب خوبی است حتما این‌ کتاب رو بخونین که خوندنش خالی از لطف نیست !

ادامه مطلب


 

یکسال بعضی از نویسنده های بیان کل تلاششون کردند که جزء وبلاگ های برتر بیان باشند ، 

غافل از اینکه بیان وبلاگ های برترش رو تا الان اعلام نکرده و  از نظر من و خیلی های دیگه بعیده مثل سالهای قبل و بر طبق روند قبلی اعلام کنند !

  

حالا دلمون باید  به حال اونایی کباب بشه که از هر تلاشی برای اول شدن و رتبه ی برتری دست

برنداشتند و روز و شب خودشون رو تو دنبال کردن وبلاگ ها و پرسه زدن در  وبلاگ های دیگه 

و در وبلاگ خودشون صرف کردند و چه انرژی های که من باب این داستان صرف نشده:)))

( البته نه همه بعضی ها شاید خود منم یکی از همونا باشم از کجا معلوم ؟! :)) ) 

  

امیدوارم مدیران بیان ،  امسال مثل سالهای قبل برترین های بیان رو بر اساس

این معیارها انتخاب

نکنند و اگر تا الان سکوت کردند و اعلام نکردند بر اساس معیارهای خوب و شاخصی  چون خوب نوشتن نه خوب کپی کردن انتخاب کنند ! 

واقعا نویسنده های برتر بیان رو از این منظر اعلام کنند که اول از همه نویسنده ی خوبی است 

چون خوب و روان نوشتهانتخاب بشه نه بخاطر اینکه نویسنده وبلاگ چون حضوری فعال در همه وبلاگ ها و حتی  وبلاگ خودش  داشته انتخاب بشه !





 

+

کارتون گالیور :

من میدونممممم الان اینا رو که من گفتم مدیران بیان برترین های بیان بر طبق معیارهای هر سال

شون همین حالا اعلام میکنند و پست منو با اعلام خودشون به باد میدن :|:)))


ادامه مطلب


 

یا امام زمان ادرکنی

  

امام زمان (عجل الله ):

من مایه ی امنیّت زمینیان هستم ، همانطور که ستارگان مایه ی امنیّت آسمانیان اند.


#بحار الانوار صفحه ۱۸۱



عید همگی دوستان مبارک

 ایشالا بحق این ماه عزیز ، آقامون امام زمان (عج الله) خودشون ظهور کنن 

و جهان رو از هر چی ظلم و بی عدالتی و تزویر و هر چه آلودگی دور کنن ! آمین




+

امروز مراسمی دعوتم اگر سرم خلوت بود و حواسم جمع ،  دوستان خوبم  رو دعای خیر میکنم !


++

ببخشین که امسال  مثل هر عید ، عیدی نمیدم چون این روزها فوق العاده سرم شلوغه و وقت کم‌!

ایشالا خود امام زمان به همه مون عیدی بده


التماس دعا

 هم برای من ویژه دعا کنید!

 هم یادتون نره برای سلامتی و نزدیک شدن ظهور آقامون امام زمان دعا کنید !




 
چند روزیه میخوام چند پست روانشناسی خوب رو بیام رو منبر قشنگ و به زبان ساده بگم ولی خب چشمامم یاری نمیرسونن متاسفانه :|



+

 
آلرژی فصلی یه عامل درد چشمامه :|
دومیشم خشکی چشم :|

  
++ 

الان که اینجام قاچاقی و با استفاده از روش خاموش شدن حالت شب گوشیم اومدم که هم میخونمتون هم مینویسم !


یک : 

شما هم هوای شهرتون خیلی سرد و زمستونی شده یا فقط شهر ماست ؟!

یعنی رسما دارم قندیل می بندم :|



دو : کاملا بی ربط به سوال اول :)

شما تو قورمه سبزی هاتون لیمو عمانی / امانی میندازین ؟! یا خیر ؟! 

اگر نمیندازین حتما یکبار امتحان کنید خیلی خوشمزه میشه و خوش عطر و بو ^___^


سه :

چرا هیچکی تو بیان نیست ؟! چرا اینجا سوت و کوره ؟! 


سوال چهار رو بعدا میپرسم تو‌ پست جداگانه ای حالا :))



 

توبه مجاهدت می خواهد .
 

کسی که توبه کند اما. رفیقانش را عوض نکند ، تائب نیست!

کسی که توبه کند اما. روابط اجتماعی خود را تغییر ندهد ، تائب نیست!

کسی که توبه کند اما. رفتارش را با خانواده تغییر ندهد ، تائب نیست!

کسی که توبه کند اما.  خلق و خوی اش عوض نشود ، تائب نیست!

کسی که توبه کند اما. قلبش وسیع نشود و خیر دیگران را نخواهد ،‌ تائب نیست!

کسی که توبه کند اما. بر همان راه که می رفت بماند و برود ، تائب نیست!

کسی که توبه کند اما. چون به خلوت می رود آن کار دیگر می کند ،‌ تائب نیست!

کسی که توبه کند اما. باب توجیه را برای خودش باز بگذارد ، تائب نیست!




اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ.


باز نشر از

وبلاگ یاقوت بانو (این پست تو وبلاگ ایشون حذف شد ولی من این متن رو چون دوست داشتم تو دفترچه یادداشت گوشیم نوشتم که همیشه جلوی چشمم باشه ) 



 

سلام 

من میخوام اتوبوس سوار شم ولی  واقعا نمیدونم تنها مسافرت کردن چه طعمی داره و آستانه ی تحملم چقدره ؟!  


سوالم اینکه

 کسانی که مسیرهای طولانی سوار اتوبوس شدند (بخصوص خانم ها) تابحال شده تنهایی رفت و آمد کنید ،؟!

اگر آره چه حسی داشتین ؟! 


خود من چون تابحال مسافتی به این مقدار تابحال نرفتم از اولش بگم دلهره و ترسی روح و ذهنم رو فرا گرفته !

بماند از همین الان پا دردش رو هم گرفتم :(

درد عضلانی که میدونم میگیرم .

 و بنظرم هیچ چیز به اندازه استرسش نمیتونه نگران کننده باشه :|



+

اگر خدا بخواد فرداشب راهی تهرانم .




 

نمیدونم چی رو پیشونی من نوشتن که بعضی ها عادت دارند در مورد من  و حرفام قضاوت نادرستی داشته باشن و بهم تهمت بزنن؟!

امروز از خواهرم شنیدم که یکی دو تن از آشناهامون  منو قضاوت کردند و از همه بدتر سخنی  به من نسبت دادند و پیش این و اون گفتن که من این حرفا رو گفتم در صورتی که من چیز دیگه گفتم و اونا حرف منو به زبان خودشون ترجمه و سپس پیش این و اون  غیبتمم کردند.

امروز کلی بابت این قضاوت های اشتباه  اشک ریختم مثل الان .

 

خواهرم میگفت از خودم دفاع کنم و هر وقت اونا رو از نزدیک دیدم بهشون بگم برداشت شما از حرفای من کاملا اشتباه است.

بماند موقعی که من اون حرفا رو زدم داداش کوچکم و خواهر دومم حضور داشت و اونا میتونن

شهادت بدن که من اون حرفای من درآوری رو نگفتم فقط منتظرم دوباره اون آشناها رو ببینم و از خودم دفاع کنم !


دیگه سکوت جایز نیست ! تابحال هر تهمتی رو شنیدم سکوت کردم اما الان نه دیگه !

الان وقت دفاع جانانه است و بس !


یعنی واقعا نمیبخشم اینگونه قضاوت های اشتباه رو در حق خودم!!




 

خوشحالی یعنی اینکه خواهرزاده ی اولیت  عروس بشه ^__^ و تو لباس عروسی ببینیش ^__^

ایشالا در کنار هم  خوشبخت بشن

ایشالا قسمت خودم :دی و همه جوانا

 

دیشب خیلیییی خوش گذشت خیلی خدا رو شکر

همش خوب بود خوبه خوب همش از ذوق و شوق عروس شدن عروس خانوم خندیدمم و شاد

بودم  تا آخر مراسم که خواهرزاده وسطیم (دومی) با حرفش و تلخ زبونیش متاسفانه اشک منو درآورد و شادی آخر مراسم رو برای من تلخ کرد :| 

( اینو  نوشتم که یادم بمونه  و همین جا ثبت میکنم که فردا روز فراموش نکنم )

اما نهایتاً خدا رو شکر خیلییی خوش گذشت خیلیی خوب بود ^__^


الهی شکر دیشبم به خیر و خوشی گذشت



 

من از عروس مجلس عروس ترم :دی

یک بخاطر وجود آرایش باعث این شده که هیچی نخورم و دارم رسما از گرسنگی می میرم :|

دو خواهرزاده هام کلی ذوق کردند و گفتند خیلی خوشگل تر از قبل شدم :دی و خیلی عروس و ناز شدم :دی

سه چشمم نزنین انصافا دوبار جون سالم به در بردم تا حالا دو بار سُر خوردم :| 

چهار من آماده شدم ولی هنوز عروس آماده نشده :))

پنج ولی اگر بشه دعا کنین مثلا به این زودی زود عروس بشم خیلی خیلیی خوب میشه ^__^

شش : کفش عروس رو پوشیدم بلکه خدا خواست منم به زودی عروس شدم :دی

یادمه وقتی هنوز حج دانشجویی پذیرفته نشده بودم دمپایی های آبجیم  رو 

 که باهاش حج رفته بود پوشیدم به نیت رفتن به مکه مکرمه ؛ بعد از چند ماه منم طلبیده شدم اونم حج دانشجویی^_^

حالا ایشالا  به زودی هم عروس بشم :)))

دوستان خبری برای خودم نیست بخدا!!



+

احتمالا موقت طور 





 

یعنی من از هیچی به اندازه بدقولی بدم نمیاد !!

از ساعت ۵  تا الان منتظرم و زیر پام علف سبز شده بماند استراحت هم نکردم ولی انگار نه انگار که

ما رو یک ساعته تمومه کاشتن :| 





+

خسته شدین من مرتب پست میذارم اگر آره بهم بگین لطفا که کلا به روز رسانی نداشته باشم.

ممنونم 


 

خوندن بعضی از وبلاگا باعث این میشه در رحمت پروردگار به رومون بسته بشه.

جدی امتحان کنید وقتی نمی خونید و وقتی می خونید در هر دو قسمت خدا چه جور بهتون /بهمون نگاه میکنه ؟!


*حتی ممکنه تو خوندن و نخوندن وبلاگ من این مبحث صدق کنه *

پس امتحان کنید :))





 

یازده سال بی تو میگذره .

یازده سال از رفتن تو عزیز دل میگذره .

این یازده سال درسته  گذشته ولی قد یه عمر برامون تلخ گذشت.

یه جا خوندم که گفته بود مامانا هر وقت بمیرن زوده.

میخوام بگم مامان منم خیلییی خیلییی زود رفت.

آره مامان 

اونقدر زود رفتی که حتی علی نوه ات رو  هم ندیدی !

علی که همیشه میگه کاش الان مادربزرگ بودش ! 

اونقدر زود  که حتی عروسی نوه بزرگتم ندیدی بماند عروسی و به سر و سامان رسیدن بیشتر بچه هاتم نبودی و  ندیدی!


  

امروز یازدهمین سال رفتنت بود و هست.

یازده سال بی تو ولی به یاد تو بودیم و هستیم.

مامان حواست به ما باشه !

چَمِ خیرت وَمآن بو .




(مادرها شبیه نخ تسبیح اند به نسبت دانه ها کمتر خودنمایی میکنند! )

اما اگر نباشند هیچ دانه ای کنار دیگری نمی ماند .

الهی ، نخ هیچ تسبیحی پاره نشه.

آمین


۹/۲/۹۸



 

کاش چیزی بنام خروپف وجود نداشت :|

نه پریشب نه دیشب نه دیروز نه امروز بخاطر خروپف های شدید پدرم نخوابیدم :|:(

الانم خواستم این کمبود خواب رو جبران کنم که متاسفانه همون آشه همون کاسه :|:(


 

کاش میشد حرف های که تو دلت مونده رو بازگو کرد .

ولی من همیشه  ترس از اینکه طرف مقابلم که بزرگتره ناراحت نشه و بهمان و .

بخصوص اونایی که ازم بزرگترن سکوت رو بر حرف زدن ترجیح دادم مثل الان ! 

و مثل الان کلی ناراحتم که چرا بخاطر احترام به بزرگترم سکوت کردم و هیچ نگفتم !؟ 


 

کاش ساعت زمان؛  دست خود آدم بود اونوقت من میدونستم و زمان !

کاش آدم از آینده ی مجهولش خبردار بود کاش میدونستم چند ماه دیگه داستان زندگی من چه میشد؟!


 

کاش میشد همین فردا و پس فردا یکی رو می دیدم  که با دیدنش خیلییی خوشحال میشم !


 

بقول "مادرم کاش و کاشکآت خدا" همه آرزوهای دلم برآورده به خیر میشد ! آمین



 

بعضی ها اونقدررررر قشنگ و خیلی حرفه اییییییییی درووووووووغ میگن

و کمی هم دروغشون رو به قسم مخلوط ؟! آمیخته میکنند که آدم فکر میکنه واقعا حرفشون واقعی است و اون شخص معصومه ی پاکِ خداست و مبرا از هر گونه خطاء و اشتباه و دروووووغ !!


بترسیم از آن روزی که نهان ها آشکار میشود !!

 اصلا هم نمیترسن از آن روز چون اصلا اون روز رو برای خودشون قبووووول ندارند !!

عوضش برای دیگران  نه تنها قبووووووول دارند بلکه برای اون دنیا هم خط و نشون میکشند!!


 

چرا هر چیزی توووووو این مملکت گرون میشه هیچکی عین خیالش نیست !!

از مردم مون گرفته تا نماینده های بی خیر مجلس و تمام مسئولین بوق مملکت!

رب گوجه چی شد گرون شد ؟ چرا هیچکی هیچکی صداش در نیومد ؟!:|

روغن گرون شد بازم سکوت و سکوت یعنی رضایت از موقعیت و وضعیت موجود 

مرغ گرون شد همین آش و کاسه :|

گوشت گرون شد و قحطی اومد بازم ما مردم عین کبک سرمون گذاشتیم لای برف و بازم سکوت کردیم :|

تخم مرغ گرون شد همین شد !!

پیاز و سیب زمینی و گوجه که غذای اصلی خانواده های نیازمند میتونست باشه از سفره های این

چنینی خارج شد حتی از سفره های قشر متوسط جامعه .

کنسرو ماهی نیم وجبی  ۳_۴ تومنی،  شده ۱۸ تومان :|بازمممم سکوت جایگزین شد !!!

الان بنزین هم که داره  کم کم گرون میشه بازم مردم سکوت رو انتخاب کردن و میکنن !!

جالبه اول اجناس و اقلام رو گرون میکنند و وقتی قیمت اومد بالا ، صادرات اون رو ممنوع 

قاچاق ممنوع میشه !!

یعنی ما حتی نمیتونیم تو این مملکت مون بصورت آزادانه و بدون کشت و کشتار و تفرقه اینا 

مخالفت خودمون رو بصورت مسالمت آمیز ابراز کنیم‌؟! 

اگر مخالفت کنیم با گرونی میان میگن عه ملت بهانه داد دست دشمن !!

سکوت هم کنیم که متاسفانه موافقت خودمون رو ابراز میکنیم با این حجم گرانی :|

 


+

  

جایی که مردم از دولتشان بترسند ، ستم حاکم است 

و جایی که دولت از مردمشان بترسد ، آزادی وجود دارد.

#توماس_جفرسون



 
پازل های زندگیم رو که کنار هم میذارم می بینم
 خیلی ها هستند در ظاهر امر جلوی روت دوسِت دارن ولی در باطن امر دوست ندارن حتی دقیقه ای پیشرفت کنم ، خوشبخت و عاقبت بخیر بشم و این چقدر تلخه ، تلخ همچون زهر  :(
چیدن بقیه  پازل های زندگی من فقط به دعاهای خوب و نیکو بنده ! دعاهای از ته دل.
فقط دعا .


# التماس دعا


+
  

در حصار شب 


  دعای بیستم : 

برای مکارم اخلاق و کردار پسندیده


پروردگارا رحمت تو بر محمد و آل محمد(ص) الهی ایمان مرا به کاملترین مراحل ایمان برسان و یقین مرا به فاضل ترین مراتب یقین منتهی گردان. 

نیّت مرا بهترین نیّت ها و عمل مرا به بهترین اعمال برسان .

خداوندا نیّت خیر مرا وافر گردان و به لطف خود اندیشه ی پاک عنایت کن تا به یقین برسد .

ما را با صلاح حال خود نیرو و حمایت فرما تا آنچه تباه شده بصلاح برگردد.

خدایا رحمت بفرست بر محمّد و آل محمّد(ص) 

خدایا کفایت کن مرا انچه را که مشغول کرده ی مرا اهتمام به او و وادار کن مرا کاری که از آن فردا سئوال میکنی و رضای تو در آن است روزگار مرا صرف کن به نیکی و توانگر گردان و فراخی ده بر ما رزق خود را و گرفتار مفرما مرا و به نظر (بنظر )  عزّت ده مرا و از کبر و نخوت و خودستائی حفظ کن و خدایا آن طور که شایسته است مرا بنده ی خود ساز که عبادت من تباه نشود و عجب و خود ستائی بندگی مرا فاسد نسازد.

خدایا برای مردم مرا سبب و آلت اجرای خیر و نیکوئی فرما و نابود نکن نیکوئی مرا به منّت نهادن و اذیت کردن و ببخش مرا اخلاق شریفه و نگاهدار مرا از تفاخر و خود ستائی .

ادامه مطلب


 

خدایا !

من چگونه شکر تو گویم و حال آنکه خود توفیق سپاسگزاری از تو ، محتاج شکر دیگریست.

 

خدایا!

من با کدام زبان به سپاس بپردازم که گردش زبان به سپاس ، خود نیازمند تشکر است.

 

خدایا!

من چگونه نوای ((لک الحمد) سر دهم که این نوای ارادت ، خود از بی شمار نعمت های توست و محتاج ( لک الحمد) ی دیگر.

 

خدایا!

من چگونه عطایای تو را سر به سجده بگذارم که این پیشانی و خاک از توست

 و این سر و سودا نیز از تو و اینهمه در خور سجده ای دیگر برای تو.

 

ربی! خدای من ! معبودم!

تو که تاکنون پرورده ای، به دامن گیر.

تو که تا به حال تغذیه کرده ای گرسنه ام مگذار و مرا در گذرگاه طوفان بلا مگمار.

 

خدای من !

مرا به جام های پیاپی از شراب دو جهان مهمان کن، مرا شایسته ی عنایت سبحان کن ، درد هجران را درمان کن، 

مشمول لطف خودت در آینده و الان کن ، در غریب و قریب و عاجل و آجل

 مرا سزاوار انعام رحمان کن و مکاره نقم هر لحظه را تو خود جبران کن .

که در حسن بلا نیز ستایش سزاوار توست و در گستردگی نعمت نیز سپاس در خور تو 

سپاس و ستایشی که بر آن رنگ رضای تو خورده و نم سخای تو نشسته ، ای نهایت مهربانی!



 

یعنی  مضحک ترین قسمت فیلم دلدار اون قسمتیه که خواهر پژمان هر وقتی با پدرش یا

با خود پژمان تلفنی صحبت میکنه رو تخت دراز کشیده :|

درسته زنِ حامله است ولی دیگه زن حامله به این معنی نیست

 که کلا دراز کش و رو تخت باشه و تلفن هاش رو اونجا جواب بده :|

مردم رو مسخره خودشون کردند عه :| 




 

 +

  

فیلم دلدار سریالی است که در ماه رمضان در شبکه دو هرشب ،  پخش میشه !


 

مثل قدیم هام که هنوز با وبلاگ نویسی آشنا نشده بودم مثل همون قدیم قدیم ها 

جدیدا تو دفترم (سررسیدم)خاطرات و خوشی ها و ناخوشی ها رو مینویسم امیدوارم اونقدر بهش عادت کنم

که دیگه دوباره نوشتن حرفام و خاطرات خوب و بدم رو لازم نباشه اینجا هم بگم !

نمیدونم دوست دارم یکمدتی اونجا بشه دفترچه خاطراتم .

شاید باید اسمش رو گذاشت خود سانسوری !! نمیدونم ! 

اونجا حداقل هر چیزی رو میشه نوشت و منتظر موند که خدا از راه برسه و حالتو خوب کنه!

اونقدر خوب که دیگه جای خدای ناکرده  برای گله نباشه!

البته اینجا رو همچنان دارم و دوست میدارم تا خدا داند. 



 

+

التماس دعا 


 

ملجاء ی گریزهای من ! شنوای من ! خدای درد آشنای من ! تنها پناهگاه من !

خدای من !

گریزان به شکایت آمده ام.

از تهاجم نفس لئیم بسیار به بدی امر کننده و در خطایا شتابنده و در سرکشی آزورزنده و به خشم کیفر آمیز تو دست یازنده.

خدا ! خدا ! این نفس، مرا به لبه ی پرتگاه می کشاند و هلاکم می کند.

 

خدایا ! 

این نفس چه بهانه جو و بلند آرزوست. 

اگرش شری رسد فریاد و ناله و شکایت می کند و اگرش خیری، ممانعت.

این نفس چه بازیگوش و بیهوده جوست.

خدایا !

از شریان این نفس خون غفلت می جهد و در درختان این باغ سموم خطا می ورزد .

 

خدایا !

این نفس عنان مرا به پرتگاه گناه می کشد و گریز به بوستان توبه ات را زنجیرم بر پای می نهد.

 

خدای من !

گریزنده به شکایت آمده ام .

از دشمنی که پرنده روحم را دانه ی گمراهی می پاشد و در دام انحراف می گسترد و از شیطانی که پنجه ی اغوا بر قلبم می فشرد.

 

خدای من !

کَرت قلبم را هرزه گیاههای وسوسه پر کرده است و دور آن را پرچین هواجس گرفته است.

  

خدای من !

این نفس دست به دست هوا و هوسم می دهد و دنیا را به همیاری او برایم آرایشی 

دلفریبانه می کند و بین من و عبادت تو ، من و طاعات تو ، من و عشق تو ، من و تو دیوار می کشد.

 

ملجاء ی من !

به تو شکایت می کنم از سنگ دلم که سیل وسوسه ها را دوام نمی آورد ، می لغزد ، می غلطد و زیر و زبر می شود.

 

خدایا !

چگونه بگویم با کدام زبان شرم آلوده؟ با کدام دل درد آکنده ؟ 

که این چشم ها از دیدن آنچه تو دوست نداری شاد می شوند ، پندار می کنند که در زنجیر گناه آزاد می شوند.

 

خدای من !

بی تو درمانده ام ، بی نسیم تو راکدم ، بی تو هیچ ندارم ، بی توان دستهای تو عاجزم ، بی کمند عصمتت مرا کدام نجات است

از چاه ظلمت دنیا ؟

و بی بلوغ حکمتت مرا کدام صراط است به جود عالی اعلی ؟

و بی نفوذ مشیتت کدام کمال است جویبار مرا به سوی راءفت/ رافت دریا؟!


الهی !

خانه بی تاب دلم را دور از سیل فتنه ها بناساز و با مهتاب یاریت از شر ظلمت دشمنانم رها ساز 

و مر رسوایی عیوبم را پرده بینداز .




+

عنوان از حافظ 


  دعای بیستم : 

برای مکارم اخلاق و کردار پسندیده


پروردگارا رحمت تو بر محمد و آل محمد(ص) الهی ایمان مرا به کاملترین مراحل ایمان برسان و یقین مرا به فاضل ترین مراتب یقین منتهی گردان. 

نیّت مرا بهترین نیّت ها و عمل مرا به بهترین اعمال برسان .

خداوندا نیّت خیر مرا وافر گردان و به لطف خود اندیشه ی پاک عنایت کن تا به یقین برسد .

ما را با صلاح حال خود نیرو و حمایت فرما تا آنچه تباه شده بصلاح برگردد.

خدایا رحمت بفرست بر محمّد و آل محمّد(ص) 

خدایا کفایت کن مرا انچه را که مشغول کرده ی مرا اهتمام به او و وادار کن مرا کاری که از آن فردا سئوال میکنی و رضای تو در آن است روزگار مرا صرف کن به نیکی و توانگر گردان و فراخی ده بر ما رزق خود را و گرفتار مفرما مرا و به نظر (بنظر )  عزّت ده مرا و از کبر و نخوت و خودستائی حفظ کن و خدایا آن طور که شایسته است مرا بنده ی خود ساز که عبادت من تباه نشود و عجب و خود ستائی بندگی مرا فاسد نسازد.

خدایا برای مردم مرا سبب و اجرای خیر و نیکوئی فرما و نابود نکن نیکوئی مرا به منّت نهادن و اذیت کردن و ببخش مرا اخلاق شریفه و نگاهدار مرا از تفاخر و خود ستائی .

ادامه مطلب


 

با سلام به همگی 

سوال اول : 

اگر جنگی اتفاق بیافته بین ایران و طرفای درگیر ، دقیقا / حدودا شما چکار میکنین ؟!

آقایون آیا سلاح بدست میگیرین و مبارزه میکنین ؟! جدی چکار میکنین ؟!

 

سوال دوم :

اگر ایران خود آغازگر این جنگ باشه و مردم رو تو عمل انجام شده قرار بده

 (احتمالشم هست همین کار رو بکنه ) 

بازم میرین سلاح بدست بگیرین و خانم ها میرن پشت جبهه و اینا ؟! 


 

سوال سوم :

آیا در هر صورت شما برای حفظ مملکت خودتون مثل ۸ سال جنگ تحمیلی ، مثل اون زمان میرین میجنگین ؟!

بعد اگر دیدین بچه های مسئولین این مملکت یا حتی خود مسئولین  خودشون نشستن

 ولی  ملت رو به جنگ  و دفاع و آزادی دعوت کردند .

شما هم ساکت و دست به سینه سرجاتون می مونین یا نه حرف اونا رو گوش میکنین 

میرین می جنگین ؟!





 

شما هم با خودتون زیر لب و تو افکارتون حرف میزنید ؟!

  دو سه روزه اینجوریم :(

به زبان مادری و فارسی حرف میزنم و خودم به خودم جواب میدم :( 

فقط شانس آوردم به زبان های دیگه ای  مسلط نیستم وگرنه با این همه فکر و خیال ، رسما میرفتم اون دنیا :|:(


 در همین باب بخوانیم (

اینجا) 


 

گاهی بعضی از حرف ها اونقدر تلخ و  دردناکه که با وجودی که طرف مقابلتو  می بخشی ولی هیچوقت اون حرف  رو نمیتونی فراموش کنی !

تلخی بعضی از حرف ها  تا سالها تو وجودت خواهد موند.

عین یه زخم کهنه که هیچوقت  نه  فراموش میشه نه زخمش خوب میشه  !




  

و هرگز در مورد کاری که آهنگ آن را داری  مگو: قطعاً من فردا آن را انجام می دهم .

مگر اینکه به همراه آن بگویی :اگر خدا بخواهد .

 و چنانچه آن را فراموش کردی ، پروردگارت را با این وصف که همهء امور به دست اوست و جز به اراده ء او کاری انجام نمی گیرد یاد کن و بگو :

امید است که پروردگارم مرا به چیزی که از یاد او به فراموشی ، به هدایت نزدیک است (به ذکر همیشگی خود) هدایت کند. 




#آیه ۲۳ و‌ ۲۴ سوره کهف 


بدانید و آگاه باشید همانا که دوپینگ در ماه رمضان برای خانم های روزه دار از خوردن سحری و شام و افطار واجب تر است :)

و باز هم بدانید و آگاه باشید بهترین دوپینگ مصرفی در این ماه مبارک برای خانم ها خوردن قرص آهن + اسید فولیک است و بس !

البته با دستور و نسخه پزشک .

مثلا من رفتم دکتر گفتند یک روز در میان این قرص میشود یا نصف یه قرص در روز .

آقا من دیشب این قرص رو خوردم حالم واقعا بزنم به تخته ، خدا رو شکر نسبت به چند روز قبل خیلی بهتره !

 دیروز که در حد شهید شدن بودم و واقعا اشهد خودم رو خوندم :|




+

الان که خانوم دکتر مریم جان بیاد و بهم تذکر بده که چرا بدون مجوز پزشکی نسخه می پیچی برای بقیه ؟! :|:)

در جواب ایشان و همه میگویم حتما قبلش برین دکتر و بر طبق نظر پزشک مصرف کنین ولی واقعا قرص آهن معجزه میکنه ^__^

بنظر من همه خانم ها اینو باید بخورند حالا بماند که بعضی از آقایون هم ، این قرص رو میخورند 

و حتی  داداش خودم (یکی به آخر) یه زمانی زینک خور قهاری بود البته متاسفانه

 و هر جا میرفت بدون نسخه اینو برای همه می پیچید :| 

تا یکی میگفت مریضه داداشم جواب میداد زینک بخور ! تا یکی میگفت چکار کنم حالم خوب بشه ؟! میگفت زینک :|

واسه ی خودش مثل تبلیغِ مدرسان شریف شده بود :دی 

تا اینکه همین چند ماه پیش داداشم رفته بود دکتر و دکتر بهش گفته بود از بس مصرف بی رویه این قرص رو داشته  به 

معده و روده اش  آسیب رسیده :| حالا قرص جایگزینی بهش داده بودند که استفاده کنه که بقول خودش تو این ماه دوپینگ کنه :|

حالا هر جا میره همون قرص رو تجویز میکنه :| 


*********************************************

****************************************************


قسمت های که با ستاره مشخص شده است حذف شده :دی فقط هم بخاطر روی مبارک شما دوستان 

بخصوص میرزا مهدی ملقب به میم میم :)))




 

یکی از سخت ترین کارها در ماه رمضان اونم با زبون روزه اینکه غذایی رو باید بپزی که مطابق میل پدر خانواده باشه !

اگر نباشه حالت به بدترین حال ممکن گرفته میشه 

غذای به دور از چربی  اضافی 

غذای غیر تکراری در چند ماه گذشته 

غذای با دستورالعمل گذشته و اکثراً همراه با برنج  

و در صورت امکان غذاهای آبکی 

 

هر چند پدر من از قدیم ایام تا الان بد غذا نبوده ولی این اواخر بدلیل افزایش داروها و درد معد

اینا متاسفانه هر غذایی رو نمیخورن و این کار رو برای من اندکی مشکل کرده :| 

چون باید غذایی بپزم هم خودم بتونم بخورم هم ایشون هم داداشم :|:) 



 

+  


البته خاطر نشان کنم سخت ترین کار همون فکر کردن به نوع غذاست که چی بپزم ؟!

چی باید پخت که مطابق میل اعضای خانواده باشه ؟!

 عملنا خود آشپزی سخت نیست ! جداً نیست !




 

خدایا ! 

من در مقام کسی ایستاده ام که همه ء نعمتهای تو را لمس کرده و معترف آمده است. 

خدایا !

من لباس اذعان بخششهای تو را _ هر چند کوتاه_ به تن کرده ام .

خدایا !

رشد گیاه من اعتراف به وجود خورشید توست.

اما خردیم ، گواه اهمال و ناشایستگی من.

خدایا !

کاروانهای امید در کنار بارگاه تو فرود آمده اند و پرندگان آرزو برگرد بام تو پرواز می کنند.

خدای من !

بال پرنده  امید را با تیر یاس مشکن و در کوچه  اشتیاق ، مرا به بن بست نومیدی مکشان .  



آمین




+

عنوان :  

از

حافظ 



 

بار خدایا رحمت کن بر محمد و آل او و ببخش مرا همانگونه که اقرار به گناهان خود 

و بخشندگی تو کردم.

بارالها بلند گردان درجه ی مرا همان گونه که پست گردانیدم نفس خود را برای نیل به دربار تو !

خدایا گناهان مرا بپوشان و پرده از مغفرت بر آن کش !

خدایا تو نرمی و مدارا کردی با من و انتقام نکشیدی .


بارالها ثابت گردان در طاعت نیّت مرا و استوار گردان بر فرمانبرداری قصد مرا .

خدایا مرا موفق به اعمالی دار که چرک پلیدی گناهان را از من بزادید و بمیران مرا بر دین و مذهب پیغمبر خود و بر طریقه رسول گرامیت بدار.


خدایا گناهان پوشیده ی مرا آشکار مساز و لغزش های گذشته و تازه پدید آمده را بیامرز.

خدایا توبه کردم و بازگشت به سوی تو کرده ام و آنچنان توبه و بازگشتی که دیگر با نفس خود حدیث و گفتگوی معصیت نکنم چه جای آنکه در خارج مرتکب شوم . مبادا بازگشت به مصیبت کنم. 

خداوندا تو در محکمات کتاب خود وعده فرمودی توبه بندگان را بپذیری و از بدی های آنها در گذری و توبه کنندگان را قرین مهر و محبّت خود قرار دهی.

ادامه مطلب


 

یک : 

از بس روزه ام من حتی شبا بعد افطار تا خود سحر هم فکر میکنم روزه ام :|:)

 و مواظبم غذا نخورم‌ :دی مواظبم از غیبت و دروغ اینا دور باشم! 

 

دو : 

از بس رفتم‌ تو عمق فیلم های ماه رمضان وقتی نماز میخونم یاد آرش تو فیلم دلدار می افتم

 براش دعا میکنم و بعد میگم خدایا کاری کن راضی بشه و  بره خودش رو معرفی کنه 

تا قبل از اینکه کامیار بفهمه :| :) 

بعد یهو به خودم میام و میگم اون فیلمههه فیلمممم باز سوتی دادی تو آخه ؟!:|:)


معلوم هست که روزه گرفتن و شهید شدن تو دو قسمت بالا خیلی تاثیر داشته؟!  :دی


 

سه : 

از بس بعضی ها قشنگ دروغ میگن خودشون رسما به حرفای خودشون  با قاطعیت باور میکنن :|

گاهی وقتا  این دروغگوها رو نمیدونم کجای دلم بزارم واقعا ؟! :| 


 

چهار : 

دیروز بعد از اذان صبح و بعد از احیاء‌ شب قدر ،  خواب دیدم آمریکا به ایران حمله کرده :|:( 

باز مثل قدیم ها کل خانواده داشتند فرار میکردند :|:( 

خوبی این خواب فقط و فقط این بود مادرم کنارمون بود و با وجودیکه آمریکا حمله کرده بود

 و فرار فراره بود ولی همه مون  حس آرامش رو داشتیم !







 

پدرم این روزها بشدت تو فکر و خیال کارشه 

اونقدر که متاسفانه با قرص آرامبخش به خواب میره :( 

امشب بهم گفت میشه به دوستات بگی برای من دعای خیر کنند ؟!

 منم گفتم باشه بهشون میگم ولی بابا توکل کن به خود خدا .

گفت توکلم که بخداست که نعوذبالله اگر توکلم به خودش  نبود که الان رسماً کم میاوردم !

 

دوستان بابام گفت بهتون بگم براش دعا کنین میشه براش دعای خیر کنید ؟!

 بگین که بابام حاجت روا بشه  و اینکه ممنون‌ میشم  علت رو جویا نشین !

ممنونم از همگی تون



عکس نوشته


 

می گویند:

روزی مولانا ،شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد.

شمس به خانه ی جلال الدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید:آیا برای من شراب فراهم نموده ای؟

مولانا حیرت زده پرسید:مگر تو شراب خوارهستی؟!

شمس پاسخ داد:بلی.

مولانا:ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم!!

ـ حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن.

.ـ در این موقع شب ،شراب از کجا گیر بیاورم؟!

ـ به یکی از خدمتکارانت بگو برود و تهیه کند.

- با این کار آبرو و حیثیتم بین خدام از بین خواهد رفت.

- پس خودت برو و شراب خریداری کن.

- در این شهر همه مرا میشناسند،چگونه به محله نصاری نشین بروم و شراب بخرم؟!

ـ اگر به من ارادت داری باید وسیله راحتی مرا هم فراهم کنی چون من شب ها بدون شراب نه میتوانم غذا بخورم ، نه صحبت کنم و نه بخوابم.

مولوی به دلیل ارادتی که به شمس دارد خرقه ای به دوش می اندازد، شیشه ای بزرگ زیر آن پنهان میکند و به سمت محله نصاری نشین راه می افتد.

تا قبل از ورود او به محله مذکور کسی نسبت به مولوی کنجکاوی نمیکرد اما همین که وارد آنجا شد

مردم حیرت کردند و به تعقیب وی پرداختند.آنها دیدند که مولوی داخل میکده ای شد و شیشه ای شراب خریداری کرد و پس از پنهان نمودن آن از میکده خارج شد.

هنوز از محله مسیحیان خارج نشده بود که گروهی از مسلمانان ساکن آنجا، در قفایش به راه افتادند و لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده شد تا این که مولوی به جلوی مسجدی که خود امام جماعت آن بود و مردم همه روزه در آن به او اقتدا می کردند رسید.در این حال یکی از رقیبان مولوی که در جمعیت حضور داشت فریاد زد:”ای مردم!شیخ جلاالدین که هر روز هنگام نماز به او اقتدا میکنید به محله نصاری نشین رفته و شراب خریداری نموده است.” آن مرد این را گفت و خرقه را از دوش مولوی کشید. چشم مردم به شیشه افتاد.مرد ادامه داد:”این منافق که ادعای زهد میکند و به او اقتدا میکنید، اکنون شراب خریداری نموده و با خود به خانه میبرد!” سپس بر صورت جلاالدین رومی آب دهان انداخت و طوری بر سرش زد که دستار از سرش باز شد و بر گردنش افتاد. زمانی که مردم این صحنه را دیدند و به ویژه زمانی که مولوی را در حال انفعال و سکوت مشاهده نمودند یقین پیدا کردند که مولوی یک عمر آنها را با لباس زهد و تقوای دروغین فریب داده و درنتیجه خود را آماده کردند که به او حمله کنند و چه بسا به قتلش رسانند.در این هنگام شمس از راه رسید و فریاد زد:

”ای مردم بی حیا!شرم نمیکنید که به مردی متدین و فقیه تهمت شرابخواری میزنید،این شیشه که میبینید حاوی سرکه است زیرا که هرروز با غذای خود تناول میکند.”

رقیب مولوی فریاد زد:”این سرکه نیست بلکه شراب است.”

شمس در شیشه را باز کرد و در کف دست همه ی مردم از جمله آن رقیب قدری از محتویات شیشه ریخت و بر همگان ثابت شد که درون شیشه چیزی جز سرکه نیست.

رقیب مولوی بر سر خود کوبید و خود را به پای مولوی انداخت ،دیگران هم دست های او را بوسیدند و متفرق شدند.آنگاه مولوی از شمس پرسید:برای چه امشب مرا دچار این فاجعه نمودی و مجبورم کردی تا به آبرو و حیثیتم چوب حراج بزنم؟

شمس گفت:

برای این که بدانی آنچه که به آن مینازی جز یک سراب نیست،تو فکر میکردی که احترام یک مشت عوام برای تو سرمایه ایست ابدی، در حالی که خود دیدی،با تصور یک شیشه شراب همه ی آن از بین رفت و آب دهان به صورتت انداختند و بر فرقت کوبیدند و چه بسا تو را به قتل میرساندند.

این سرمایه ی تو همین بود که امشب دیدی و در یک لحظه بر باد رفت.پس به چیزی متکی باش که با مرور زمان و تغییر اوضاع از بین نرود.




 +


بخوانیم 



بسته موادم تموم شده برای همین احتمالا یکمدت ریاضت بکشم و نیام اینجا و همچنین نیام  نوشته هاتون رو بخونم :|


پس

یک‌: خداوکیلی  سعی کنید کمتر بنویسید تو اینمدت :|:))


دو : برایم دعا کنید عین این معتادها کم نیارم :| جدی دعا کنید :|


سه : دعا کنید تو اینمدت کتاب خوان شدیدی بشم ایشالا !


چهار : نمیخوام بسته مواد بخرم چون از یه طرف میخوام پس انداز کنم هم وقتم را هم پول های نداشته ام را :دی 

هم انرژیم را !


پنج :  

یه سوال دارم بسته های اینترنت همراه اول خوبه یا ایرانسل ؟! شماها از کدومشون راضی هستین ؟! جدی ؟!


شش : 

خرید یک مودم بدون وصل به خط خانه و اینا چقدر میشه حدودا ؟!



هفت : 

فعلا همینا رو داشته باشین :)

به امید دیدار تا روز عید فطر ایشالا 

 

 امضاء : واران هستم یک معتاد در حال ترک 


 

این

پست رو خوندم یاد شب آخرم تو کربلا افتادم !

شب آخر که تو کربلا بودم خاله ام که مدیر کاروان بود بشدت مریض شد و دست ما هم بسته که چکار کنیم اینا ؟!

یادمه رفتم داروخانه ی حرم !

داروخانه ای که دقیق داخل خود حرم بود ! ((نمیدونم الانم همونجاست یا نه ؟! ولی زمانی که من رفتم  دقیق اونجا بود.))

سر صف دارو بودم صف خیلی خیلی شلوغی داشت ! چند نفر جلوی من بودند تقریبا من یکی دو تا مونده به آخر صف بودم.

صف آقایون خیلی بیشتر از صف خانم ها بودند ، فکر کنم دو سه ساعت من سر صف بودم تا نوبتم رسید.

تو این حین که منتظر بودم که نوبتم برسه یک خانم اهل ایران ولی اصالتاً افغان بودند که با بچه اش اومده بود کربلا!

اومده بود پیاده روی اربعین ! بچه اش حدودا ۳ _۴ ساله بود ، بدلیل عدم بهداشت تو کربلا بچه اش تا جاییکه یادمه ریه هاش عفونت شدید کرده بود و مرتب سرفه های بدی میزد.

بهش گفتم چرا بچه تو با خودت آوردی ؟ با این اوضاع غیر بهداشتی ؟! با این شلوغی ؟!

تنها جوابی که داد این بود که اشتباه کرده! داشت میگفت فقط حال بچه اش خوب بشه تا زمانی که

زنده ام خودم میام کربلا ولی تا بچه ام بزرگ نشده دیگه پیاده روی اربعین نمیارمش کربلا !

تو این حین که ما حرف میزدیم یهو یه خانم عرب تقریبا ۵۰ ساله شایدم بیشتر به ایرانی هم تا حدودی مسلط بودند 

دیدیم جارو به دست خاک زیر فرشی که تو حرم هستش اومده داره جارو میکنه !!

بمحضی که جارو میزد خاک زیادی در هنگام جارو زدنش به ماها که سر صف بودیم می رسید و‌ به هر خاکی که به ما می رسید 

اون بچه سرفه های شدیدی می زد بماند خود منم و چند نفر از خانم ها و آقایون هم بخاطر بلند

شدن خاک زیر فرش ناخودآگاه سرفه میزدیم ! چند نفر از خانم های داخل صف اومدند به ایشون گفتند که میشه بعدا جارو کنید؟!

ایشون و همکارش میگفتن نه الان زمان جارو زدن هست و باید جارو کنیم !

من که دیگه تحمل سرفه های سخت اون بچه و بی تابی هاش و سرفه زدن  بقیه و حتی بلند شدن خاک بسمت چشم هام رو نداشتم از سر صف اومدم بیرون 

رو به اون خانم گفتم خسته نباشین میشه خواهش کنم موقعی که دارین جارو میکشین حداقل یک

کم جارو کشیدنتون رو با آب مخلوط کنید که حداقل هم ماهایی که اینجاییم اذیت نشیم همین که

این خاک نره تو حلق این بچه که براش در حال حاضر خطرناکه همین که خودتون مریض نشین ؟!

یهو دیدم خانم مسن آنچنان دادی بر سر من کشید که اون سرش ناپیدا بهم گفت شما باید از خداتون

هم باشه این خاک زیر فرش حرم امام حسین (ع) بهتون میخوره ! این خاک حسینه ! خاک امام حسین تبرکی است !!

مردم گروه گروه از تمام کشورها و حتی کشور خودتون ایران میان که مقداری از تبرکی این خاک  بردارند بعد شما داری اعتراض میکنی به این خاک ؟! :|

من مونده بودم چه بگم از یه طرف از طرز تفکر این خانم ناراحت شدم از یه طرف میدونستم حرف

زدن با این خانم فایده ی نداره از اون طرف سرفه های بچه و حتی بقیه ناراحتم کرده بود.

اومدم بهش گفتم که اینطور ! با لبخند  بهش گفتم میشه خاک حرم امام حسین (ع) رو زیر همین

فرش نگه دارین که حداقل مردم بیان   تبرکی اینو بردارن که شما هم اذیت نشین و مجبور نشین جارو به دست تمیز کنید ؟!

تا این حرف رو زدم یادمه خیلییی خیلیی ناراحت شد صورتش قرمز شد :| با همون شدت ناراحتی گفت نه نمیشه !!

در کنار این خانم یه خانم ایرانی باهاشون همکاری داشت ! 

یه لحظه خانم ایرانی زوار همین حرف اون خانم عرب رو  تکرار کرد !

منم خیلی از این طرز تفکر ناراحت بودم یهو یاد این چیزی افتادم و به خانم ایرانیه و بقیه گفتم  

طرز فکر این خانم و کسانی مثل ایشون فکر میکنن مثل اون مسئولین ماست که تو شهر ما و

جنوبی و غربی خاک که می اومد مردم مون میگفتن آقایون مسئول یه چاره ای برای حذف این خاک کنین ! مسئولین بجای اینکه بفکر چاره باشند 

به ما گفتن استغفرالله این خاک ، خاک کربلا است تبرکی کربلاست ! مردم تا کربلا میرن تا این خاک

رو تبرکی بیارن ایران اونوقت شما خاک تبرکی کربلا از آسمون میاد میگین مسئولین فکری کنند برای حذف این خاک ؟! 

برین توبه کنین که امام حسین ازتون ناراحت میشه .

همین طرز تفکرا باعث میشه مسئولین از زیر کار و مسئولیت در میرفتن  الانم میرن 

و خیال میکنن همه ملت مغزشون باید آکبند باشه تا اینا به مسئولیت هاشون رسیدگی نکنن !

همین طرز تفکر باعث شد که بیماری های ریوی تو شهرهای جنوبی و غربی زیاد بشه و در نهایت بعضی هاشون به مرگ ختم بشه !

یادمه بعد از حرفم او خانم ایرانی که تقریبا چند سالی از من بزرگتر بود و با اون خانم مسن عرب همکاری میکرد

 اومد خاکروبه رو داد دست خانم عرب و از  من و کسانی که تو صف بودند و اونمدت که اینا جارو ( بدون آب ) میزدن و خاک خورده بودند عذرخواهی کرد و حلالیت خواست!

و کلی بابت این موضوع  ناراحت شد که چرا با اون خانم عرب همکاری میکرد که اینجوری زائرین کربلا رو تو حرم آقا امام حسین ناراحت کند!؟


بعد اون مادر افغان هم اومد کلی از من تشکر کرد بابت اینکه هوای بچه شو داشتم.







اون خانم عرب از خدمه حرم نبودند و اصلا اون لحظه از زمانی که داشتند جارو میزدند زمان تمیز کردن حرم نبود.

علت اینکه اون لحظه چرا دست به جارو شده بودند و از خانم های ایرانی مثلا کمک میگرفت 

جارو یا خاک روبه رو میداد دست خانم های ایرانی ، یک علت داشت که ترجیح میدم به هیچ عنوان اون موضوع رو باز نکنم و‌ سکوت کنم.



++

ببخشین که من بر خلاف اون پست جناب میرزا این پست رو نوشتم و تریبون بدست گرفتم !




 

مدتیه دلم برای  دو  سه  نفر نه چند نفر بسیار  تنگ‌ شده دوست دارم برم تهران ببینمشون !

حیف نه اونا میان اینور نه من میتونم برم ببینمشون :((

الان بشدت حس دلتنگیم گل کرده :((

هعی خدا چی میشد یا اونا می اومدند اینجا یا من کلا تهران بودم و میشد 

هر وقت هوایی میشدم  هر وقت دلتنگ شون میشی میشد دیدشون :|:(

بماند کیا ؟!:( 

مهم حس دلتنگی است که من این روزها دارم.


 

صدای بی امان جیر جیرک نوید تابستان را سر می دهد .

تابستان های دیروز کجا و تابستون های الان کجا؟!

تنها چیزی که تو تابستون های الان و گذشته فرق نکرده  میشه گفت:

  فقط و فقط صدای جیرجیرک هاست که همچنان با صدای بی امانشون نوید تابستان گرم و داغ  رو به همه (خبر) میدن. 






:(


  

از زندگانیم گله دارد جوانیم

شرمنده جوانی از این زندگانیم

 

دارم هوای صحبت یاران رفته را

یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم

 

پروای پنج روز جهان کی کنم که عشق

داده نوید زندگی جاودانیم

 

چون یوسفم به چاه بیابان غم اسیر

وز دور مژده جرس کاروانیم

 

گوش زمین به ناله من نیست آشنا

من طایر شکسته پر آسمانیم

 

گیرم که آب و دانه دریغم نداشتند

چون میکنند با غم بی همزبانیم

 

ای لاله بهار جوانی که شد خزان

از داغ ماتم تو بهار جوانیم

 

گفتی که آتشم بنشانی ولی چه سود

برخاستی که بر سر آتش نشانیم


شمعم گریست زار به بالین که شهریار

من نیز چون تو همدم سوز نهانیم



+

خواب بودم یهو بین  خواب و بیداریم شبیه عکس  بالا و همچنین شعر شهریار 

از جلوی چشمم رد شدند.

بعد  دیدم بیدارم و دارم ۴ بیت شعر شهریار رو میخونم

 بعد غمی سنگین همراه با اشک بر من غلبه کرد.



++

ببخشین  که این  پست کمی تا قسمتی تلخه.





 

 دیشب داشتم به مقوله مرگ فکر میکردم !  اینکه چطوری می میرم و بمیرم راضیم :))

 اینقدر فکر کردم در نهایت به دو نتیجه رسیدم یکی اینکه خیلی خوبه خودمون خبر نداریم با چی می میریم؟ چطوری می میریم ؟! 

دو اینکه به خدا گفتم خدایا آخر و عاقبت مو ختم بخیر کن!

 دم مردن  با آبرو از این دنیا بریم ! 

حالا هر جور که جناب عزرائیل و فک و فامیلش خواستند جون منو بگیرن بگیرن :))) 

ولی در آخر به عزراییل گفتم خداوکیلی تو خواب جون منو ازم نگیر لطفا :دی



++   


نگین چرا به مرگ فکر میکنی؟ گاهی وقتا آدم هم به زندگی فکر میکنه ،  هم به مرگ :)

 حالا من دیشب اینجوری به یادش بودم :)



+

می بینم که همه تون خاموش میاین میرین حالا چرا خاموش عبور مرور میکنین ؟!

میشه خاموش ها روشن بشن ؟! پلیز برای یکبارم شده روشن بشین :)





  

وان : رفته بودیم سینما اما در نهایت تاسف دیدم بعضی از مردم ما :|

 فرهنگ رفتن به فضای عمومی رو ندارند :|

بعد از تماشای بیست دقیقه فیلم یهو بوی بد پا اومد :| بعد دیدیم بله یکی از آقایون حاضر در سینما،  پاشو از کفشش درآورده و بوی بد پاش همه جا رو گرفته :| منم بمحض شنیدن بوی پا تا آخر فیلم مجبور شدم دستمال بگیرم جلوی بینی ام :|

 

2 : با دوستام رفته بودیم کافه ، موقع خوردن خوراکی هامون  یهو دیدم مدیر کافه برای مشتری هاش فندک و سیگار و زیر سیگاری میذاره :| و بهشون میگه  بکش کیف کن :|

حالا مشتری ها هم تقریبا پسران و دختران جوان بودند  

بعد دیدم تو  فضای کافه بوی سیگار میاد!

به دوستام گفتم چه بوی بد سیگاری :|

دوستام اول حرفمو تایید نکردند و بهم گفتن اصلا بوی سیگار نمیاد بعد از گذشت چند دقیقه یهو گفتن عه راست میگی ها :| چقد بوی تند سیگار میاد

به ناچار خیلی زودتر از موعد مقرر اونجا رو ترک گفتیم :|

موقع ترکِ کافه ، دیدیم متاسفانه دختر جوانی خیلی قشنگ سیگار بدست داره ،  سیگار میکشه

اینو که دیدم خیلی ناراحت شدم برای اینکه سیگار کم کم داره همگانی میشه چه دختر چه پسر !

 و چقدر خطرناکه برای سلامتی دختران جوان ما :( ( خطرناک از این نظر روزی میخوان مادر بشن) 

امیدوارم حداقل تو شهر ما کشیدن سیگار برای دختران مون عادی نشه !

 

ثِ : رفته بودم دکتر دندانپزشکی که دندون هامو معاینه کنه! بمحض اینکه نشستم رو صندلی که دکتر دندونام رو ببینه بوی بدِ عرق دکتر حالم رو خراب کرد :|

اصلا باورم نمیشد ،  آدم پزشک باشه ولی به بهداشت خود کوچکترین اهمیتی نده

حالا دکتر بعد از معاینه ( دندونی که  پارسال  نیاز به عصب کشی داشت و من هنوز عصب کشی اش نکردم ) برای سه شنبه این هفته وقت تعیین کرد برای عصب کشی دندونم ! 

حالا من موندم بین رفتن و نرفتن فقط هم بخاطر همون بوی بد عرق شون  


هی به خودم میگم بیخیال دندونم بشم از یه طرفم دندونم بیخیال من نمیشه☹️

فکر کنم تا روز سه شنبه کلا کنسل کنم که کمتر حرص و جوش بخورم که اگر کنسل نکنم باید یک ساعت این بوی بد رو بسختی تحمل کنم ☹️




به به :))



 

بفرمایید توت سفید شیرین  و آلبالوی ترش و خوشمزه :)

امسال آلبالومون بر خلاف هر سال خوشبختانه در حد ۳۰ تا ۳۵ دونه ،  بود :)

 جای همگی خالی با خانواده نوش جان شد !

اما توت های سفیدمون واقعا امسال پر بار بود بدیش اینکه نشد خشکشون کنم‌:) 

اینا رو بسختی تونستم از رو درخت جمع کنم :) اونم صبح علی الطلوع :) 

[[ البته این عکس برمیگرده به چند روز پیش نه الان :)) ]]

فقط حیف درخت گوجه سبزمون بدلیل ناآگاهی پدر و اعتماد بیش از حد به همسایه مون 

توسط همسایه مون  به بهانه خراب بودن درخت کاملاً  قطع شد :|:(

 امسال بمدت دو ساله ،  دیگه گوجه سبز نداریم :((


 

دلم برای تو تنگ شده 

دیروز بیشتر دلتنگ بودم امروز هم یه جور دیگه !

اونبار اسی( بانو)  گفت : تو چطور تحمل کردی  ؟!  گفتم سخته ولی روزگار بیوفاست :(

ولی نگفتم خیلی سخته ! 

شباهنگ بهم گفت من جزء دیر پذیرندگانم آخرش با اون چیز موافقت میکنی !

خواستم بگم بهش من اصلا نمی پذیرم ! مثل رفتن تو هنوز بعد از سالها نتوستم بپذیرم ! ولی بهش نگفتم !

محیصا ندونسته گفت توکل کنم که  حتما حکمتی توش بوده و من داشتم فکر میکردم حکمت رفتن تو چی بوده ؟!:((

همکارم گفت به مادراتون بگین اگر دوست دارن تو روضه ی پس فردا شرکت کنن و اگر دوست داشتن نذری چیزی اهدا کنن!

تا گفت مادرهاتون دلم لرزید ولی تو دلم گفتم مامان من خودش شنید ! 

نمیخواد بهش بگم !میدونم نذری این روز رو بهمون میگه !

دلم تنگ شده مامان !

دوست دارم برگردم عقب خیلی عقب تر که حداقل تو رو یه دل سیر ببوسم و بگم بهت دلم تنگ شده برات.



 

پشت پنجره اتاقم یه آقایی با لهجه بسیار غلیظ کوردی داره به دوستش در پشت خط میگه :

بعد از ظهر ساعت ۶ ، ۶ و نیم بیا فلان جا ،  منقل با من بساط منقل و آوردن چند بسته مواد اونم برای تفنن زدن از تو ! 

:|

جان خودت از اون خوب خوب  هاش رو بیاری ها !! :| 

میدونی که فلان جا (اسم اونجا رو میبرد)  بسته های موادش خیلی خوبه :| 

بعد با تاکید فراوان میگه : بعد از ظهر یادت نره ها !!

منم زنگ میزنم فلانی و فلانی که دورهمی بزنیم و خوش باشیم و بیخیال دیگران !

:| 




 

+

میگم برم بدمش دست قانون حیف که زورم نمیرسه :|:(



++

کامنتای پست های قبلی و این پست رو ایشالا بعدا جواب میدم :)

با تشکر از صبوری تون بخصوص از صبوری

فاطمه خانوم عزیز نقاش برجسته :) 


 

یک  : 

 

چند روز پیش با مانتو اسپرت و روسری رفتم دانشگاه که چند تا از اساتید دانشگاه رو ببینم ،  دقیقا زمان امتحانات دانشگاه بود

دیدم تنها شخص غریبه و کسی که قیافه اش  با دیگران فرق میکنه  منم :| همه خانوم ها  بدون استثناء مقنعه پوش و یا چادری بودند و من تنها کسی بودم که با روسری اومده بودم و به چشم می اومدم اینقدددد حرص خوردم که نگین و نپرسین :|

اینم بگم اصلا حواسم نبود که باید حتما مقنعه بپوشم بعد برم :| البته بماند که اگر یادمم بود 

بازم مقنعه نمی پوشیدم :)) ولی جدی چادر رو میپوشیدم !! 

معلومه که من یک مقنعه گریزممم و دیگه بسمت مقنعه نمیرم !؟ سالها پیش هر جا میرفتم حتی

مهمونی ها مقنعه سرم بود :دی اما الان به هیچ عنوان مقنعه نمیپوشم و یک عدد مقنعه هم تو کمد لباسام یافت نمیشه :))



 

دو  : 

 

بابام داشت میرفت پشت بوم که کولرمون چک کنه قبل از رفتنش به پشت بوم رو به من یهو گفت :

بزار شبکه سه بزار شبکه سه !

من بی خبر از همه جا پرسیدم چرا چی شده ؟! 

پدر : بزار شبکه سه ایران بازی داره !! بزار سه مسابقه والیبال داره !!

من : پدرِ من شما که دارین میرین پشت بوم :))) منم که والیبال نگاه نمیکنم هر وقتی برگشتین چشم میذارم شبکه سه :)))

پدر : نه الان بزار شبکه سه تو ببینی انگار من دیدم :))) بعد میام ازت میپرسم چطور بود بازیشون :)))

من : :| بابا بخدا حوصله صدای تماشاچیان والیبال رو با اون سوت هاشون ندارم :| ببخشید :)) 

 

 

ادامه مطلب


مربای آلبالو ^__^



 

اولین مربای آلبالوی عمرم :دی 

این اولین مربایی آلبالویی است که تونستم بپزم و تهیه کنم !

البته اینم بگم که متاسفانه نه اونقدر متاسفانه ولی خب بدلیل وجود دخالت های آشپز گونه برادر گرامی :|

شیرینی مربا یه کوچولو به دل من نیست :|:)) (همون داستان آشپز که دو تا شد و اینا ) 

یادمه مادرم وقتی آلبالو تهیه میکرد به یک کیلو دو کیلو راضی نمیشد ۴ _۵ کیلو مربا آلبالو می پخت !

یادش بخیر  ما هم می اومدیم کمکشون (تو هسته گرفتن ) .

یادمه بین همسایه و دوست و آشنا گاهی ( بعد از اینکه جمعا میشد ۲۰ _۳۰ کیلو ) تقسیم میشد ! 




عکس یک کوچولو مشکل تصویر داره اونی نشد که باید میشد ! اینم عجله ای شد عکسش ! دوربین

وقتی شارژ برقیش زیاد نیست ؛ عکساش با کیفیت درنمیاد :| ولی عصر دوباره عکس میندازم و میذارم اینجا !




  

++  

با تشکر از ۲۲ فوریه عزیز،  بخاطر راهنمایی هاش در پخت این مربای خوشمزه ^__^


 

 

شطرنج پارسال رو یادتونه که ؟! (

اینجا )

امسال هم مسابقات شطرنجه و چند روز دیگه کلیدش استارت میخوره ! 

 اینبار دوست دارم شرکت کنم ولی منع شطرنج شدم بخاطر شدت استرس مسابقه و به

استرسش نمی ارزه که اینبار همون مقدار سلامتی مو که دارم  بخطر بندازم و شرکت کنم :|

امسال تعداد شرکت کننده ها خیلی زیادتره به نسبت قبل و بازی ها خیلی خیلی فشرده تر !

داداش بزرگم بازم اصرار پشت اصرار که شرکت کنم !

ولی من بهش گفتم نمیتونم ! 

پرسیدند چرا ؟! 

گفتم اون ایامی که مسابقه است کار دارم و نمیتونم برم :| ( ولی جدی نمیتونم برم ) 

 خیلی شانس آوردم اون ایام داداشم سر کاره و نیستش که ببینه اون ایام بخصوص کاری ندارم:)

 

تعداد شرکت کننده های امسال تا الان شدند ۲۰ نفر و این یعنی استرس بیش از حد !

داداشم مصمم هستش  منو به مسابقات بفرسته و اینبار برنده بشم که  بتونه مدیریت اون سالن رو بگیره و منو بقول خودش استخدام کنه :)) 

ولی من اصراری به بیکار کردن دیگران و استخدام خودم در این راه ندارم :))) 

و البته حوصله شطرنج هم ندارم :)


 

ولی جدی استرس و فشار زیادی رو شرکت کننده هاست ! 

استرس منم همون نوشتن حرکاته (ثبت ) تا خود حرکات !!

 اگر اون نوشتن رو حذف میکردند و مسابقه ساعت هم نداشت راحت بودم و البته

فشرده بودن مسابقه اونم از ۸ صبح تا دیروقت نمی ارزه ! جدا نمی ارزه :) 

یعنی این روزها از حوصله ی من خارجه :)

بقول میرزا خوب که چی  ؟! و بقول برادر زاده که چی بشه بریم بعد ببریم ؟!:)) 

 


 

وقتی کسی بهتون زنگ میزنه و بعد از سلام و احوالپرسی میگه : 

خونه هستین !؟

نیاین بگین باز میخوای بیایی خونمون ؟! 

:|

نزنی تو ذوق طرف مقابلتون !!

اولین بگین بله هستیم ،  خیره ایشالا ؟!

بعد خود طرف مقابل بهتون میگه اگر هستین که بیایم خونتون !

اگرم میخواین برین جایی یا اصلا حوصله ی مهمون ندارین راست و حسینی بهش بگین 

خونه نیستین یا میخواین برین بیرون !! ولی بد با طرف مقابلتون حرف نزنین !

دلش میشکنه :|:(


منو باش که امروز میخواستم برم خونه شون و تبریک عید رو بگم :|:(




 

اخلاق فقط  تو خوب حرف زدن و بیان کردن خلاصه نمیشه !

بلکه اخلاق تو غیبت نکردن دیگران ، تهمت نزدن به دیگران ، بدگویی نکردن ، 

حسادت نکردن به دیگران و پشت دیگران حرف نزدن 

فضولی نکردن و سرک نکشیدن تو کارای دیگران ؛ یک کلاغ چهل کلاغ نکردن عملی  هم معنی میده !!

شاید بقول بعضی ها من خوب نتونم حرف بزنم و گاهاً خشنم و بداخلاق

 شاید بقول اونا من ادب و اخلاق ندارم !

ولی از خودم  مطمئنم حتی اگر از کسی بدم بیاد و ازش متنفر باشم نمیام پشت سرش بد بگم و ازش انتقام بگیرم!! 

و اون خصلت های بد رو که گفتم تو خودم ندارم و اگرم داشته باشم تمام سعیم اینکه اونا رو تو خودم حذف کنم !

خدا رو شکر میکنم فضول نیستم !! خدا رو شکر میکنم به دیگران تهمت نمیزنم ! 

بدگویی نمیکنم

 و حسادت ندارم به حال خوب دیگران ! بلکه براشون دعای خیر میکنم به همه آنچه که دوست دارند برسند !

درسته ت هم ندارم !! شاید همین عدم ت داشتن جلوی ملت هستش

  که یه آدم در جلوی دیگران خوب یا بد نشون میده !

میخوام بگم آره اونم من ندارم !

ممکنه تو این دنیای رنگارنگ اونم یه ضعف قلمداد بشه !

 ولی میخوام بگم من اینم ندارم !

آره بخاطر همین بد اخلاقی هامه که به هیچ جا نرسیدم !

ولی مطمئنم به خدا رسیدم !

 خشنودی خدا و مادرم  برای من تو همه چیز خلاصه میشه والسلام.





 

خداوند به موسی گفت :

از دو موقعیت خنده م می گیره :

((وقتی من بخوام کاری انجام بشه و تلاش بیهوده ی دیگران رو می بینم تا جلو انجام اون کار رو بگیرند و وقتی من نخوام کاری انجام بشه و جماعتی رو می بینم که برای انجام اون به آب و آتش می زنند.))

 

قدرت تقدیر خداوند از خواست پدرم و مادرم و حتی از خواست خودمون هم بیشتره .



 

روی ماه خداوند را ببوس !

#مصطفی مستور


 

بیایم همیشه حرفای خوب خوب به همدیگه به دوستانمون به اقواممون و حتی به عزیزان مون  بزنیم !! 

شاید با گفتن اون  حرف عملنا کاری نشه کرد اما حال یکی رو میشه زیر و رو کرد و از ته دل شاد و

روزی شاد براش به ارمغان بیاریم !

 با حرفای جلف و زشت به دیگران حتی نزدیک ترین های زندگیمون روز بدی رو بهشون

 هدیه ندیم !!

دیروز صبح خیلی زود یه پیام به یکی از دوستانم دادم پیام من خیلی ساده بود اما پیام اون خیلی ارزشمند و زیبا بود.

پیامی که کل روز مرا با وجودی کسالتی که داشتم خوب و زیبا کرد .

ببینید چه پیام با حالی از دوستم دریافت کردم ! 

پیامی که درسته منتظر معجزه اش بودم ولی در عین انتظار بهترین معجزه یعنی حال خوب و

خوش رو  برام به ارمغان آورد و دیروزم رو واقعا ساخت .

معجزه یه کلام


 

بیایم‌ همیشه روز دوستانمون (مجازی و واقعی ) و حتی نزدیک ترین آدم های زندگی مون رو با حرفای خوب و خوش بسازیم .

نه اینکه با حرفی دلی رو خدای ناکرده برنجونیم .

دیروز بهتربن حال زندگی من بود با وجود چند روز بیحالی و ناراحتی 

دیروز یکی از  دوستای خوبم‌ با گذاشتن فقط یه پیام حال خوب کن‌ 

 حال  منو انصافا زیر و رو کرد و معجزه ای تو زندگیم اتفاق افتاد هر چند به چشم خودم

 اول  نمی اومد و کمرنگ بود  ولی  این معجزه اتفاق افتاد.

ادامه مطلب



ساعت سه نصف شب اینجا ایران است .

هر شب تا اینموقع گاها بیدارم ! دیشب که تا شش صبح بیدار بودم ! 

بعد از نماز صبح با شنیدن صدای دعای ندبه خوابم برد .

یعنی هر شب و هر صبح  صدای دعای ندبه جناب فرهمند رو اول گوش میدم بعد میخوابم !

حالا اگر دعای ندبه نباشه دعای توسل ؛ دعای توسل نباشه زیارت عاشورا گوش میدم بعد خوابم میبره .

هر شب و هر صبح کارم شده همین و بس !

امشبم مثل هر شب  این داستان ادامه دارد .




 

هفت ساله میرم داخل آرایشگاهی تو شهرمون ، دو سه خیابون اونطرف تر خونمون ، 

 یکبار این مدیر و کارکنان آرایشگاه  تو این مدت  ازم نپرسیدند  چند سالمه ؟ 

چه کاره ام ؟!  پدرم و مادرم کیه ؟  نه از من نه از هیچ کس دیگه ای نپرسیدند !

اصل و نصبم کیه ؟! چی خوندم ؟! اسمم کیه ؟! رشته ام چیه ؟! 

 

امروز  بخاطر نبود آرایشگاه اولیم  رفتم آرایشگاه دیگه ای که یه کوچه اونورتر خونمونه هنوز زیر دستش بودم همون اول کار

ازم پرسید خانوم فلانی اسم کوچکت چیه ؟! گفتم واران (مثلا) 

 گفتم حالا بزار اسممو بدونه بیخیال مگه چی میشه !؟

بعد دوباره پرسید خانوم فلانی چند سالتونه ؟! :|

اینقدر به این سن و ساله من حساسم تو دنیای واقعی و حتی اینجا  :| 

رو بهش کردم و گفتم بنظر خودتون به چند میخورم و چندی هستم ؟!

گفت اینجور  نمیشه که ! شما بگین !

من : :| نه شوما بگین چند میزنم ؟!

اون : به ۶۵ ایی ۶۴ ایی  میخورین !درست گفتم ؟!

من : منم همون رو میزنم ! مرسی :))

اون : چی خوندین خانوم فلانی ؟!

من : خدایا این آرایشگاه رو کی به من معرفی کرد ؟(خواهرم بهم معرفی کرد :| ) 

 توبه :| بار آخرمه بیام اینجا :|  اینم به سختی پاسخ دادم :|

دروغ چرا ؟ راستشم نگفتم ! گفتم اگر رشته اصلیم رو بگم الان میاد با زبان دوم (انگلیسی)  سوال ازم میپرسه :| ازش بعید نبود !

اون : خانوم فلانی شاغل هستین دیگه ؟!

من تو دلم : اوووووف اینجا کجاست ؟ آرایشگاه است یا احیاناً ثبت احوال ؟! 

اشتباه نیومدم  یعنی من ؟! من کجا نشستم ؟! رو صندلی داغ ننشستم احیاناً؟! 

  در جوابش گفتم  فعلا در حال حاضر خیر بیکارم !

اون : پس چکار میکنین تو خونه ؟!

من : :| با اجازه تون خونه داری :| 

اون : خرج و مخارجتون کی میده ؟! 

من : :| با سکوت جوابشون رو  دادم !

اون : آها راستی شما اصالتا کجایین ؟ 

من : :|  اینجایی (اسم شهرمون رو گفتم )  هستیم !  

اون : نه منظورم اینکه اصل و نصب پدر و مادرت به کجا و کی برمیگرده ؟!

من :  بسختی و با ناراحتی آهانی گفتم و گفتم مادرم از فلان جا بودند !

اون : اونوقت پدرتون ؟! 

من : تو دلم گفتم خدایا کمکم کن ! دیگه کم آوردم!

بعد  در جوابش گفتم : اتفاقا برای خودمم مجهوله :| تا حالا از پدرمم نپرسیدم :|

اون : مگه میشه ؟! چطور میشه اصلا ! امکان نداره ! جدی اصل و نصب پدرتون چیه ؟! 

من : جدی میگم هیچوقت برام سوال پیش نیومد :| باور کنین :| 

اون : باور نمیکنم :| بگین دیگه !

من : چون ما رو نخواهین  شناخت نمیگم !

اون : بگین بخدا من همه رو عین کف دستم میشناسم !!

من : سوال بعدی :|

اون :  باشه حالا که اینطور شد  از خواهرتون میپرسم !!

من : خیلییی هم ممنونمممم ( با لحن مهران مدیری بخونین ) 


فکر کنم‌ صندلیش داغ بود وگرنه این همه سوال  و جواب در عرض بیست دقیقه

امکان پذیر نیست !

خواستم بگم معلومه شما همه رو عین کف دستتون میشناسین از بس که شما فضولین خانوووم !!

ولی سکوت کردم و پولم رو حساب و از اونجا خارج شدم و با خودم عهد بستم 

دیگه پام به اونجا نخوره و بار آخرم باشه !


باید به مدیر آرایشگاه قبلیم کلی جایزه بدم بخاطر عدم کنجکاوی خودش و همکاراش!  



یا ضامن آهو


  

امام رضا علیه السلام فرموده اند :

یُقَبِّلُ الرَّجُلُ یَدَ الرَّجُلِ، فَإِنَّ قُبْلَةَ یَدِهِ کَالصَّلاةِ لَهُ ».


کسى دست کسى را نمی بوسد، 

زیرا بوسیدن دست او مانند نماز خواندن براى اوست.



+

دوستان خوبم ، عیدمون مبارک !

میلاد آقامون امام رضا (ع) ضامن آهو ، غریب الغربا بر همگی مون خیلی خیلی مبارک



به مناسبت این عید بمدت سه روز به عشق آقا امام رضا (ع) به همگی عیدی میدم !

عیدی اول فال حافظ ( نیت از شما فال از ما بمدت سه شبانه روز )

عیدی دوم : دعا در حقتون پای مناجاتم با خدا (تا پایان هفته) 

عیدی سوم : صلوات بر سلامتی تون / گشایش کارتون 

انتخاب عیدی با خودتون ، فقط بگم هر سه شون با هم نمیشه :)))) 

خسیس نیستم ها :)) تنبلیم میشه هر سه رو باهم یکجا برای یک نفر اجرا کنم :) 

نوع عیدی رو مشخص کنین من به عشق امام مون انجام میدم :)





++

التماس دعا



 


 

از شاهکارای قسمت پنل تو مطالب جدید  بیان این است : 

نمیشه متن کپی شده خودمون رو تو پست خودمون در حالت عادی مثل قبل کپی کنیم‌ :| مگر با شرایط جدید که با گوشی بسختی انجام میشه :|

با تشکر از تمام تلاشگران این عرصه بخصوص مدیریت بیان :|

 

 

 

 

 

 

 

+

اما بعد :

 خواستم همین متن کپی شده خودم رو بزارم اینجا بسختی تونستم که بیام دوباره بگم :

یعنی من این نویسنده و کارگردان و تهیه کننده فیلم بوی باران (عروس تاریکی ) رو

ببینم میزنم میکشمشون و خودم قاتل اونا میشم با این فیلمشون :|

 

یعنی کاش ده بار پیمان اعدام میشد که سهیل بدبخت نمی مُرد 

و  مای خوشبخت بازیچه این فیلم مسخره نمیشدیم :|:((

 

ترانه باز حامله شد :| مثل فیلم ستایش با یک بچه موند :|

پیمان هم فعلا خوش و خرم دوباره به زندگی قبلیش برمیگرده :|

و آیا شما میدانین این فیلم دو فصل می باشد ؟! فصل اول هم اکنون می بینیم !

فصل دوم با حضور همینان مثل فیلم ستایش ۱ و ۲ و ۳ ادامه دارد. 

نقطه سر خط :|

 

باید در اینجا به کارگردان و عوامل پشت صحنه رو صحنه و سایرین گفت :

واقعا خودتون رو حتما به یه روانشناسی ، روانپزشکی معرفی کنین !!

فیلم رو آدم میسازه که ملت حالشون عوض بشه نه اینکه حرصشون درآرد و دل شما 

دست اندرکاران خوش :|

 

یعنی از وقتی دیدم همه این آتیش ها زیر سر پیمان بوده کارد بزنن بهم خونم درنمیاد والا :|:))

 

 

 


 

عاقا من عاشق شدم :))

عاشق شیرین زبونی های برادر زاده ام شدم :)))

روزی بیش از ۴ - ۵  ساعت فقط با من حرف میزنه و از من نظر میخواد :))

و هی مرتب میگه عمه از خاطرات خوبتون بگین :)

خاطرات تون خیلی جالب و قشنگه و البته  هیجانی :))) 

امشب (دیشب)  باباش بخاطر اینکه دلش تنگ شده بود واسش :)

 مرخصی گرفت اومد خونه ولی ( بزنم به تخته )بچمون به باباش گفت :

شما برین من امشب دوست دارم پیش عمو و عمه و بابا حاجی بمونم :)))

بقول پری بچه مون (بزنیم به تخته) بهش خدا رو شکر این دو روز خوش گذشته :)))

الهی شکر :)

 

 

 

 

 


 دردسر جدید این هفته من :

این هفته علی مهمون ماست بخاطر شرایطی که داره حالا به هر حال یه هفته مهمون ماست 

سوالی که اینجا دارم  اینکه تا جاییکه امکان داره انواع بازی های پسرانه رو به من بگین‌ که این

هفته با علی کوچولو (۹ سالشه) بازی کنم‌ .

دوم غذاهای کودکان اگر میشناسین بازم بهم بگین‌ ممنون میشم .

علی هر غذایی نمیخوره و اینکه نمیدونم چی دوست داره چی نداره؟ متاسفانه به منم نمیگه:|





+   

داداشم این هفته سرکاره . 

مامانش هم بیخیال بیشترتون میدونین 



باز یک سری ها میان میگن عمه ها موجودات بدی هستند ! و همه عمه ها رو با هم جمع میبندن!

عمه ها فلانن بهمانن‌! و حتی ذهنیت بچه ها رو به اینجور داستانی خراب میکنن.

بخدا اونقدر من با علی بازی کردم و گاهاً انرژی براش صرف کردم که  نه تنها عمه هام بلکه خاله هامم برام اینطوری انرژی صرف نکردند. 





 

امروز پشت دستمو داغ میکنم که هیچ بسته پستی رو غیر پست مرکزی به هیچ جا نفرستم !!

به هیچ جایی غیر از پست !!

نمیدونستم تیپاکس های مناطق دیگه بد مسیرن ! بخدا نمیدونستم 

نمیدونستم دوستام رو اینجوری به جای اینکه خوشحال کنم ناراحت میکنم

الان بغضم بعد از یکربع ترکید ':(((

خدایا منو ببخش !!

خدایا توبه میکنم بخدا توبه میکنم !!

خدایا من نمیدونستم باعث ناراحتی دوستام میشم':(((

خدایا غلط کردم اصلا ! غلط به معنای واقعی کلمه!

خدایا منو ببخش ':(((

خدایا به خداوندیت قسم ات میدم حال دوستم رو خوب کن !

خدایا حالشو  خوب کن من رو بجاش مریض کن ! حال منو خراب کن ولی حال اونو خوب کن !

خدایا تو رو خدا حالش رو خوب کن 

خدایا منو ببخش که هنوز آدم نشدم !خدایا منو ببخش که هنوز همون بچه ام :|:(






 
آمد بهار جان‌ها ای شاخ تر به رقص آ
چون یوسف اندرآمد مصر و شکر به رقص آ
 
ای شاه عشق پرور مانند شیر مادر
ای شیرجوش دررو جان پدر به رقص آ 

  
(

کلیک




  
بلاخره بعد از ماهها دوری یوسف به آغوش پدرش  یعقوب پیوست.
 
برادر زاده ام بلاخره آمد

 

گفتیم تابستون میشه و مدارس تعطیله شبای که نتونستیم خوب استراحت کنیم صبحش یه چرت میتونیم بزنیم حالا !

ولی زهی خیال باطل درسته مدارس تعطیله ولی پادگان ها که تعطیل نیست ! 

رژه مکان های نظامی و انتظامی و پادگان ها هست که نشه با صدای اَجلو به نظام شون اون

کوچولو چُرت صبحگاهی هم به لطف خودشون ازت بگیرن :|:)) 

 

بابا خب منظم باشین عجبا !! مگه بچه مدرسه ای هستین خو ؟! :| این فرمانده چقدر تو بلندگو داد بزنه !!؟

به فرمانده  تون رحم نمیکنین تو رو خدا به من واران رحم کنین که ۲۴ ساعته کلا بیدارم :|:(

 به منم رحم نمیکنین حداقل به همسایه های محل رحم کنید پلیز اونا هنوز خوابن !!



  

دیروز یکی از غذاهای سخت و البته خوشمزه پختم !

اومدم بیام عکس بگیرم که داداشم گفت :

عکس نگیری ها ! دل مردم کباب میشه ها !! دل دوست و اقوام رو بخاطر این غذا کباب نکن !

اگر عکس بگیری نتوستن بپزن مدیون میشی !!

منم گفتم بابا برای خودم میخوام عکس بگیرم ! 

داداشم گفت اولش به اسم خودت عکس میگیری بعد همین که عکس گرفتی میزاری تو گروههای

دوستانه و خانوادگی بعد دل ملت کباب میشه ! بعد همش با خودشون میگن کاش الان این غذا رو میتونستن بخورن !

منم گفتم بابا بخدا تو گروهها نمیزارم نهایتش تو وبلاگم بزارم :)))

بعد داداشم گفت : دیگه بدتر گناه داره عکس نگیر نزار !

هیچی دیگه اومدم غذا رو تزیین کردم و بهش رسیدم گفتم فقط برای خودم میگیرم :)) 

ولی ته دلم گفتم برای اینجا :دی نهایتش عکسو بزارم :))

تا اومدم عکس بگیرم یهو گوشیم بعد از مدتها ( یکماهی بود که این شکلی نشده بود ) خاموش شد :| و کلا روشن نشد :| بمدت دو ساعت خاموش بود :|

داداشم گفت دیدی گوشیت چی شد ؟! ببین خدا خواست عکس نگیری !

منم هیچی دیگه فقط کلی حرص خوردم :|:)) نشستم با همون خستگی و ذوق کور شده ام دو لقمه غذا خوردم :)

بعد دیگه براتون نگم بخاطر سختی های مراحل پخت این غذا 

نگم براتون  تمام اعضای بدنم کوفته شد و در حال کشیدن درد میباشد  :|:(

و همچنان نگم که  تا الان بیدار بودم و هستم :| و باید تا نهایتا دوازده ظهر برم بیرون واسه ی یک قولی به یکی از دوستان دادم !

و نمیدونم خواب می مونم یا از درد پام جان به جان آفرین تسلیم میکنم ؟!:|





 

تا بهار نارنج نیومده :دی و به سوالم خرده نگرفته بیاین بگین :)))


اگر حرفی از حق براتون پیش بیاد طرف حق رو میگیرین یا طرف خانواده تون ؟!

مثلا یکی از اعضای خانواده تون ،  عزیزترین شخص بهتون حق رو نگه

 ولی حق رو کسی دیگه ای بگه طرف حق رو میگیرین ؟!

یا اون شخصی که بهتون خیلی نزدیکه (عزیزتونه ، همسرتونه ، داداشتونه ،

 خواهرتونه ، برادرتونه ، هر کسی که بهتون به نسبت اون شخص به شما نزدیکتره) 

 و نمیخواد قبول کنه حرف حق رو !!؟

  


 

 

+

ب ن :

حتی اگر حق به ضرر خودت و اون شخصی که برات عزیزه باشه !

طرف حق رو میگیرین یا طرف ااون شخصی که حق با او نیست ؟!


یک نفر اشتباها قضاوت کردم الانم ناراحتم :(

دوست دارم بهش همین الان زنگ بزنم و ازش معذرت بخوام :(

ولی داداشم میگه بیخیال بشم چون هر کسی مثل من بود این اشتباه رو میکرد و دچار سوء تفاهم میشد !

ولی من الانم واقعا از خودم و از نفر وسط که باعث این سوء تفاهم و قضاوت من شد ناراحتم :((



+

اولین قضاوتم بود ':(

نمیدونم چکار کنم؟!

 نفر وسط هم بهم گفت بیخیال بشم و نگم :(

دوست دارم رو در رو به اون نفری که قضاوتش کردم بگم ولی چون تا چند ماه دیگه نمیتونم رو به رو ببینمش باید تلفنی بهش بگم 

و این تلفنیه  داستان رو سخت میکنه ':((

هعی خدا منو ببخشید و بهم فرصت بده که عذرخواهی کنم هر چند از این خانمی که میخوام ازش عذرخواهی کنم خودم بارها و بارها قضاوت شدم اما الان برای اولین بارم بود که خودم ایشون رو  قضاوت کردم ':((



 

نمیدونم چی میشه که خانوم ها تو گوشی همسرشون سرک میکشن و به جای آقاهاشون پیام ها رو جواب میدن ؟!:|

من که این اخلاق رو دوست ندارم و متنفر میشم از رفتار اون افراد که به حریم خصوصی خودشون که هیچ احترام نمیذارن به طرف مقابل هم که پیام میدن  بنظرم بی احترامی میشه :| 

بعدم فکر میکنن طرف مقابلشونم نمیفهمه :|

 


 

از شاهکارای قسمت پنل تو مطالب جدید  بیان این است : 

نمیشه متن کپی شده خودمون رو تو پست خودمون در حالت عادی مثل قبل کپی کنیم‌ :| مگر با شرایط جدید که با گوشی بسختی انجام میشه :|

با تشکر از تمام تلاشگران این عرصه بخصوص مدیریت بیان :|

 

 

ادامه مطلب


 

امروز یک ساله شدم و پاکه پاک .

خدایا مرسی و شکرت بخاطر اینکه کمکم کردی که تو راه توبه قدم بردارم و تا یکسالگی و ایشالا

تا آخر عمرم با لطف خودت راهم رو ادامه بدم.

 

دم ظهر خیلی حرف زدم ولی پستم پرید .

ولی در اینجا جا داره از دوستان عزیزی که منو ندانسته تو این راه توبه ام همراهیم کردند نام ببرم و ازشون تشکر کنم.

دوستانی که تو این سال همراه من بودند و با دوستی و رفاقتشون منو تو راه توبه ام 

(اونام نمیدونن خطایم چی بوده و هیچوقت هم متوجه نخواهند شد و این یک رازه بین من و خدایم ) کمک کردند عبارتند از :

۲۲ فوریه عزیز ، هلمای عزیز ، مریم خورشید شب ، فرشته عزیز و یاقوت بانو و در آخر  جناب

آقای مردد که بهم یاد دادند که با قرآن رفیق تر از قبل بشم .


+

  

این سخن گرانبهای یاقوت بانو که تو وبلاگش نوشت رو هم میزارم که فراموش نکنم موثرترین حرفایی بود که تونست منو تو مسیر سخت توبه همراهی کنه و تا یکسال منو از هر چیزی که از خودم و خدام دور کرده بود دور کنه !

توبه سخته ولی غیر ممکن نیست !

از وقتی تو این راه قدم برداشتم خدا میدونه خدا میدونه درِ رحمت خدا تو هر مسیری که قدم

برداشتم برام به لطف خودش باز شد که این رو مرهون اول لطف خدا بعد دوستان خوبم و بخصوص متن زیبای یاقوت بانو میدونم.


 

اما متن ایشون بعد از ثبت این پست در ادامه نوشته خواهد نوشت میترسم دوباره پستم بپره مثل دم ظهر.


بعدا نوشتم :

++

متن حرفای  یاقوت بانو تو وبلاگش این بود : 

توبه مجاهدت می خواهد .

کسی که توبه کند اما. رفیقانش را عوض نکند ، تائب نیست!

کسی که توبه کند اما. روابط اجتماعی خود را تغییر ندهد ، تائب نیست!

کسی که توبه کند اما. رفتارش را با خانواده تغییر ندهد ، تائب نیست!

کسی که توبه کند اما.  خلق و خوی اش عوض نشود ، تائب نیست!

کسی که توبه کند اما. قلبش وسیع نشود و خیر دیگران را نخواهد ،‌ تائب نیست!

کسی که توبه کند اما. بر همان راه که می رفت بماند و برود ، تائب نیست!

کسی که توبه کند اما. چون به خلوت می رود آن کار دیگر می کند ،‌ تائب نیست!

کسی که توبه کند اما. باب توجیه را برای خودش باز بگذارد ، تائب نیست!

     

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ.



کیش و مات



 

از دیشب تا الان بیش از ده باره که کیش و مات میشم !!

این که گفتن نداره ولی خواستم بگم هر چقدرم آدم قوی باشه و ماهر و استاد ولی بلاخره یه روزی میتونه تو هر قسمت از پازل زندگیش به آسونی مات بشه ! 

اینکه شطرنجه و جای خودشو داره!!

 

امیدوارم هیچکدوم مون  مات زندگی نشیم !!

ولی ماتِ عشق بشیم ! (هر چند هنوز من این مات رو تجربه نکردم :دی) 

فیلسوف نبودم که به لطف شطرنج و مات الانم  و کسالت امروزم فیلسوف هم شدم !!




+

جای میرزا و یاقوت بانو و یلدا جانم خالیه امیدوارم بزودی برگردن !








 

عید غدیر برای هر کی نشون دهنده ی یه چیزه اونم امامت و ولایت علی (ع) عیدی که همه

شیعیان بخاطر امامت امام علی (ع) جشن میگیرن !

اما برای من این عید بجز این مورد تداعی کننده روزهایی است که مادر در کنار پدر بود چرا که

در این روز خاص و عید شیعیان سالگرد ازدواج مادر و پدرمم بود.

من  غدیر رو از همون بچگی بیشتر از هر عید دیگه ی  دوست داشتم یک علتش همین مناسبت مبارک بود.  

"همزمانی عید غدیر با سالگرد ازدواج مادرم و پدرم"

یادمه اون زمان ها مادرم روز عید غدیر یا کیک و شیرینی میپخت یا  میرفت از قنادی میگرفت

 و بین مردم بمناسبت این عید توزیع میکرد.

یادمه همیشه کیک سالگرد ازدواجش رو که میگرفت در کنارش  شیرینی هم  میگرفت و  بعد میگفتند خوشحاله که سالگرد ازدواجشون با عید امامت علی (ع ) تو یک روز افتاده ! 

بعد شیرینی ها رو بین مردم و بخصوص بین ایتام توزیع میکرد.

یعنی شبش سالگرد ازدواجش رو جشن میگرفتیم و بعد  روز عید هم شیرینی بین مردم و البته ایتام توزیع میکرد .

امروز  خدا به منم توفیق اینو داد که دل یه خانواده یتیم  رو شاد کنم

با مختصر پولی که جمع کرده بودم و با یه جعبه شیرینی تَر رفتم دم در خونه ی یه خانواده ی  یتیم و البته نیازمند ! 

 چقدر خوشحال بودم میتونستم هم راه مادرم رو در پیش بگیرم هم اینکه تو روز عید علی از ایتام امام علی (ع)  دلجویی کنم 

حالا درست بود مقدار کمکم کم  و  واقعاً ناچیز بود .

ولی همینکه لبخند رضایت دختر کوچولوی اون خونه رو دیدم خوشحالیم زیادتر از قبل شد!

چون  با این کار ناچیزم هم تونستم لبخند رضایت مادرم رو ببینم (تو خواب هم ایشون رو دیدم که ازم راضی بودند) 

 هم لبخند یه دختر کوچولو که  با شیرینی خاص خودش ازم تشکر کرد !

امیدوارم خدای علی (ع)  و خود امام علی (ع) نیز از این کار هر چند ناچیز من خوشحال و راضی شده باشند!

امیدوارم این کارم بازم تو روزهای عید و بخصوص این عید در سالهای بعد تکرار بشه ! آمین 




راستی ببخشین بابت هم این عید هم عید قربان که پست عید نذاشتم و بهتون عیدی(فال حافظ) ندادم !

ولی برای تک تک تون اگر قابل باشم تو این روزهای باقیمانده به محرم ،  سر سجاده عشق براتون دعای خیر خواهم کرد.

  


عیدتون هم خیلیی خیلییی مبارک




 


  

شباهنگ جان دُردانه بیان ،  لطفا امان بده قبلی ها رو بخونیم بعد به رگبار ببند

از تو بعیده اصلا این شکلی پست ها رو قربانی کنی

باور کن من به زور تونستم ۶ تایی اول رو دست و پا شکسته بخونم :|:))

آفرین فرزندم ، آروم آروم بخدا هنوز عید نشده و نمیشه ؛)






  

تو رو خدا بیایم به خودمون قول بدیم تا کسی سوالی /نظری ازمون نپرسیده وارد حریم خصوصیشون  نشیم و نظر خودمون رو

مثلا بخاطر دوست داشتن اون فرد قالب نکنیم !! 


 

مثلا اومده به خواهرم میگه : مانتوت خیلی زشت بوده و اصلا هم بهت نمیاد  :|

حالا همه مانتوی خواهرم رو پسندیدند خوششون اومده بعد این میاد رو تریبون آزاد :| 

یا اومده به من میگه : بینی ات خیلی صورتتو  زشت کرده :| زیبایی تو ازت گرفته :|

تو برو عمل کن تا منم برم عمل کنم !

خو خودت میخوای بری عمل کنی بروو به کسی هم کاری نداشته باش والا !!

اصلا کسی نظرت رو در اینباره پرسیده که بی هوا میایی نظر میدی ؟! :| 

بعد بهشون میگی و اعتراض میکنی 

 در جوابت میان میگن من فقط نظرمو گفتم !!  چون دوستت داشتم  بهت گفتم !

خب مگه من نظر ازت خواستم که اومدی میایی اینا رو میگی ؟! :|

بعد اصلا لطفا منو دوست نداشته باشی به صلاح منه والا :| 

بعضی وقتا دوست دارم سرمو بکوبونم به دیوار سمت راست یا حتی چپ اتاقم :|





 
دیشب برای اولین بار تو عمرم عرق خوردم :| 

طعم بدی داشت :|  

من نمیدونم چه طور ملت این عرق رو با علاقه میخورن :/  

عَرقی نبودیم که اونم به لطف داداشم عرقی شدیم :|







اونم عرق چی؟!  









عرق بهار نارنج :|:))

انصافا کدومتون فکرای بد در مورد این عرق کرد بیاد اعتراف کنه ؟! من می بخشمش :))   

موقع درست کردن  عرق بهار نارنج  با آب و گلاب هی یاد اسم مجازی سمیرا افتادم :)))

واقعا ترکیب آب و عرق بهار نارنج و گلاب بدترین و بدمزه ترین ترکیبه :| 

در حال حاضر  به معنای واقعی کلمه منو از کار و زندگی انداخته به جای اینکه حالم رو مثلا خوب کنه بدتر شدم  
  
پنچر واقعی شدم :| 

رسما دل  و روده ام بهم ریخته :| 



 

این روزها یه چند تا سوال ذهنم رو مشغول کرده !

یکیش :

تو حکومت صدام که سالیان سال به مردم عراق ظلم روا میداشت ! و هیچکی هیچکی نمیتونست بگه بالای چشمش ابرو است

اونموقع ها مردم زیر سلطه صدام جنایتکار هیچکی صداش نمیتونست در بیاد یا در نیومد و قیامی مردمی صورت نگرفت

اما الان حکومت اسلامی _ شیعه ای است ! 

مردم عراق بعد از سالیان سال قیامی مردمی شروع کردند ! 

با عقل واقعا جور درنمیاد مگه اینکه بسیاری از این مردم خودشون رو و کشورشون به کشورهای بیگانه به بهایی اندک فروخته باشند!

از نظر خودم این اعتراضات یه سرش به اسرائیل میخوره یه سرش به عربستان‌. 


اما سوال دوم 

با وجودی که در بعضی از شهرهای عراق تظاهراته چرا ایران یک تو حل کردن این داستان دخالت مستقیم میکنه ؟! 

میکنه ! خودمون رو گول نزنیم دخالت نمیکنه ! بلکه دخالت مستقیم داره!!

دو که از هم مهمتره تویی ایران میدونی بعضی از شهرها عراق وضعیت خوبی نداره و ناآرامه و

بسیاری از عراقی ها چشم دیدن ما ایرانی ها رو ندارند چرا باید خداوکیلی مرز رو همچنان باز بزارین و اجازه بدین  به زوار که  برن عتبات عالیات !؟

اگر احیانا خدای ناکرده زبونم لال اتفاقی هر چند کوچک برای این زوار بیافته و یا روز اربعین انفجاری صورت بگیره 

و زائرین عزیز کربلا بخاطر سهل انگاری حکومت ایران و عراق بلای سرشون بیاد آیا دو دولت جوابگوی این داستان خواهند بود؟!



++  

الان من ناراحتم به یکی از دوستان گفتم برین کربلا و نجف امنه درصورتی که نجف هم گویا ناامنه !!

الان دلم آشوبه برای این دوستان و از یه طرفم نمیتونم کاری کنم و نگران همه زوار بخصوص دوستانم هستم




++  

بخدا نگرانی این روزهای من کمتر از پدر و مادری نیست که چشم انتظار مسافرشون هستند که به

سلامت به وطن برگردن خدا میدونه برای تک تک زائرین کربلا نگرانم و دلم آشوبه !

کاش مسئولین دو مملکت جان مردم براشون تو اولویت بود تا نشان دادن اجتماع میلیونی اربعین.

کاش ظاهر داستان رو ول میکردند و دو دستی به باطن قضیه اساسا فکر میکردند !!


 

+++

ایشالا همه زائرین به سلامت  به آغوش وطن برگردند من جمله مسافرین ما هم.


 

لطفا لطفا بخونید و پشت گوش نندازید !!

⚡️ سماح» به زائران اربعین توصیه کرد: عجله نکنید 

 

سامانه ثبت نام اربعین : 

️ با توجه به عدم استقرار موکب ها و ایستگاه های خدماتی در مسیرهای راهپیمایی زائران اربعین حسینی و نیز اغتشاشات اخیر در بعضی شهرهای عراق، توصیه می شود نسبت به حرکت به سمت مرزها تعجیل نکنید.

️ مدیرکل دفتر برنامه‌ریزی و نظارت بر امور عتبات عالیات سازمان حج و زیارت نیز به زائرانی که وارد خاک عراق شده اند و یا قصد سفر به این کشور را دارند، با توجه به شرایط عراق توصیه کرد که از سفر به شهرهای سامرا» و کاظمین» خودداری کنند و یا سفر خود را به عراق چند روز به تاخیر اندازند.


 

دیشبم تو شبکه سه ساعت یازده و نیم شب اینا رو گفتند و کلی توصیه کردند که اگر میاین همون ۴ روز منتهی به اربعین زوار برن 

اوضاع امنیتی عراق متاسفانه خوب نیست پس تو رو خدا مواظب خودتون و خانواده و بچه هاتون باشین !

گمان نکنم امام حسین (ع) به این داستان راضی باشه که خودتون و سلامتی تون رو  به خطر بندازین!




+

ایشالا همه اونایی که میرن یا رفتن به سلامت به آغوش وطن برگردند.

آمین


 

کاش مداح های روضه ها یاد بگیرند که برای پر شور نشون دادن روضه هاشون الکی اسم مادر یا پدر رو وسط نکشن !!

مثلا میاد میگه :

اونایی که مامانشون پیش شون نیست ! اونایی که نازتون دیگه خریدار نداره ! یه مادر بود نازتون رو میخرید / یه پدر بود میخرید 

الان میفهمین بی مادر و  بی پدر بودن چه دردیه و بهمان و بیسانه :|

یا درد بی مادری و بی پدری رو حس نکردی !! یا خیلی بی رحمی هر بار اشک یه جماعت عزادار

حسین رو به خاطر این مورد نه عزاداری حسینی در میاری !! ( بماند من امروز به روضه این چنینش

اصلا توجه نکردم و گریه نکردم ! ولی دیدم چقد بقیه رو ناراحت کرد ) 

بابا بیا تو روضه از امام حسین (ع) بگو یا بیا بگو علت قیام چی بود ؟! یا دو تا چیز خوب یاد ملت بده !

مثلا اشک دختری که پدر نداره یا مادر ؛ درمیاری چه عاید خودت و مجلس و اون دختر میشه ؟!:|

من اون دنیا از این دست روضه خوان ها شاکیم !!

بخدا حیف  که امروز مجلس روضه مال خاله ام بود که اگر نبود قطعا با مداحِ  اون مجلس برخورد جدی میکردم :|



بمباران خونه مون



  

هفته دفاع مقدس برای هر کدام از شما تداعی یه چیزه .

یکی جنگ ، یکی جبهه یکی صدای آژیر خطر و .

اما برای من که اون روزها کودکی بیش نبودم تداعی آوارگی و بمباران هوایی تداعی ریختن خونه

بچگی مون ، تداعی دور شدن از شهر و پدر و جمع خانوادگی ، تداعی زندگی کردن تو دل کوهها اونم زیر چادر.

شباهنگ پرسیده بود اونموقع چطور می فهمیدین بمبارانه ؟!

اکثر مواقع از طریق صدای نگران  مادر متوجه می شدیم ولی گاهی هم از صدای  آژیر رادیو می فهمیدیم که باید خودمون رو به منطقه امن یا همون پناهگاه برسونیم !

خودمون رو به هزار جون کندن میرسوندیم یعنی فکر کنین یه بچه رو حساب کنین خارج از شیطنت

های کودکانه باید به محض اینکه صدای آژیر یا صدای نگران مادرش  رو میشنوهه زود خودش رو به مامانش و بقیه خانواده برسونه و بره پناهگاه. 

بنظرم پناهگاه برای همون بچه یعنی رسیدن به همون آغوش گرم مادر .

شاید باورش برای شما سخت باشه ولی من همین الانشم صدای آژیر برام حس بغض همون دوران رو تداعی میکنه.

زندگی تو کوه و زیر چادر ، مهاجرت از شهر خودمون به شهرهای قائم شهر ، کرج ، مشهد و بمباران

خونه همه اینا رو تو اون دوران که من اونموقع کودکی بیش نبودم تجربه داشتم !

اونم بدون حضور پدر و خواهرا و برادرای بزرگتر اونم تو شهرهای غریب چون مشهد و کرج اونم با

مادری دلسوز و سه تا داداش کوچک‌  و نیم وجبی که دو تاشون هم شیرخواره بودند. 

با همون بچگی خودت ،  حواست هم باید به جمع کوچک خانواده اتم باشه ! 

خارج از اینکه تو هنوز خودت  بچه ای و باید بچگیتو کنی ؛ شیطنت های بچگیتو داشته باشی  ولی با این وضعیت باید بسازی چون جنگه !چون آوارگیه  ! چون خونه مون دوبار موشک باران کامل شد

و باید بری جایی زندگی کنی که حداقل صدای هواپیماهای دشمن صدای موشک باران های مستقیم رو نشنوی یا حداقل کمتر بشنوی !

شاید بپرسین چرا نصفی از خانواده اینور بود نصفی اون ور داخل شهر خودمون ؟

برای اینکه آبجی ها و داداش های بزرگتر اکثرا مدرسه ای بودند اونموقع ها گویا نمیشده جای غیر از شهر خودت امتحانات رو بدی !

و البته ناگفته نمانه امتحانات شون چون اکثرا نهایی بود نمیشد اونا هم با ما این آوارگی شهر به شهر رو تجربه کنند‌.

البته تو قائم شهر که زندگی میکردیم همه دور هم بودیم ولی تو مشهد و کرج نه ! 

فقط من و مادرم و سه تا داداش کوچکم بودیم بعدها به این جمع مون مادربزرگ و خونواده داییمم و خاله هام  و بچه هاش اضافه شد.

فکر کنین  کلاس اول ابتدایی رو تو چند مدرسه خونده باشم خوبه ؟!

تو سه مدرسه ! 

دوبار بدلیل اسباب کشی مون تو محله مون اگر اشتباه نکنم تو مشهد ، مدرسه ام  جابجا شد ،

یکبارم تو کرج بودیم که گفتیم بریم مشهد !

با معلم های بداخلاق اون زمان و مدیران سختگیر که اصلا درک نداشتن تو جنگ زده ای تو آوارگی

رو درک کردی و رنج کشیدی تا اومدی مدرسه ! یه جور درک اونموقع تو سه تا معلم های کلاس اولم من ندیدم ! بماند تو مدیر مدرسه آخرمم ندیدم.

بگذریم جنگ اون سالها برای ما واقعا جنگ بود !

جنگ برای بهتر زندگی کردن ! جنگ برای شادی و خندوندن داداشای کوچکت و کمتر نشون دادن سختی بر روی چهره مادر.

جنگ برای خیلی ها خیلی سخت گذشت ولی برای پایتخت نشینان آسون گذشت ! برای اونایی که بمباران  ندیدن یا خیلی کمتر دیدن !

دوری از خانواده رو نچشیدن ! طعم تلخ  آوارگی رو نچشیدن آسون بود. 

ما (کلا آورگان جنگی )  درسته نرفتیم جبهه و جنگ ولی طعم و بوی موشکباران و طعم دوری از

خانواده ، بوی سوختن تلخ خونه هامون رو بارها و بارها دیدیم و چشیدیم.


  

یکی چند ماه پیش  به داداشم  گفته بود: 

آدم ها جنگ رو همون لحظه  نمیفهمن ؛  بعدها اثرات جنگ تو روح و جسم آدم ها تو حال خرابشون پدیدار میشه !

آره واقعا همینه ! جنگ اولش هیچی رو نشون نمیده بعد از پایان جنگ می فهمی جنگ چه بود و چه تلخی ها و عواقبی بر جای گذاشته.


+  

عکس بالا ،  قطعه کوچکی از عکس خونه قدیمی مون بود که اون زمان توسط دشمن  موشک باران شده بود و به این شکل که می بینین افتاد‌.


++  

ایشالا هیچوقت دیگه تو ایرانمون شاهد هیچ جنگی نباشم .آمین





 

لباس هلتان اتو دانه.

لباس هاتون رو اتو دادین ؟!

 

هم مله سره مه نگرن شوه کی وه اتو داین.

هم بالای سر من نگیرین فردا صبح با اتو دادن !


  

صو بووسن ده زیره قرآن ردتان بکم بعد بچن هاااا.

فردا صبر کنین از زیر قرآن ردتون کنم بعد برین مدرسه !


  

باوگتان شوهکی صمون داخ دیاره ناشتا تخم مرغ بخوه نو بچن.

فردا صبح  پدرتون  صمون داغ برای ناشتا میاره تخم مرغ بخورین بعد برین .

  

صدرا سره مه خور هم بی ناشتا نچیت جوره اوسالل.

صدرا  سر منو بخوری هم بدون صبحانه رفتی مثل پارسال ؟!

 

امسال دی فرق که بیتهسه کلاس پنجم.

گَپِه مدرسه یت. 

امسال دیگه فرق میکنی کلاس پنجم شدی ، بزرگ مدرسه ای 

 

باید خو بخوویت.

باید خوب بخوری.

 

دی قشمری وت کن بیچگ بمینی.

مسخره ات میکنن اگر بچه بمونی!

 

کتاو و دفتره له تان بننه کیفه.

کتاب و دفترهاتو بزار داخل کیفت

  

صو  هم نچنه مدرسه ساعت 9 بیاناو بیشن کتاو هشتیمنهسه 

فردا هم نری مدرسه ساعت ۹ برگردی و بگی کتاباتو جا گذاشتی! 

  

جی.خودکار.کاغذ.مداد.دفتر.تراش.چشته نمینهیه جی.

یکبار خودکار یک بار کاغذ یکبار مداد یکبار دفتر یکبار تراش . چیزی جا نزارین .

  

مه هامه خاو در اراتان واز نیهکم هااا.

من خوابم در رو براتون باز نمیکنم هااا

 

ادامه مطلب


 

شما متن های داخل گوشی (پست های وبلاگ ها و کانال ها ) و متن داخل کتاب و رومه و یا هر متن دیگری رو چطوری مطالعه می کنید ؟!

یعنی چشمی یا با زبان ؟!

 

من از همون بچگی تا الان متاسفانه زبانی مطالب رو میخونم ، اوایل  انرژی لازم رو داشتم اما الان

اولین جایی که به درد میاد دهانمه :( بعدم چونه ام بشدت درد میگیره :( بعدم زود زود دهانم خشک میشه و به آب نیازمند میشم و از همه بدتر نفس کم میارم:|


جدیدا شده معضل برام و واقعا سخت شده خوندن مطالب برام و حتی گاها از خیر خوندن میگذرم چون بشدت اذیت میشم.

نمیدونم چطوری خوندن مطالب رو با چشمام تقویت کنم و خودمو از شر خوندن با زبان (دهان ) رها کنم ؟!:|  

راههای که تو اینترنت دیدم رو گاها امتحان کردم ولی هیچی عایدم نشد که از خوندن با زبان دورررر بشم :(  

برای همینه واقعا یکمدته پست های طویل رو اصلا نمیتونم بخونم و متاسفانه از خیر خوندنش کاملا میگذرم 

یا حتی از خیر  کتاب خوندن.

حنجره ام دیگه طاقت اینجور خوندن ها رو نداره :(( بقول معروف طاقتش طاق شده :((

دوست دارم فقط مطالبی اگر میخونم کوتاه باشه یا تصویری یا حتی صوتی .

الان این پست هم نوشتمم اذیتم .

بیشتر از این دیگه خودم و شما رو اذیت نمیکنم و پست زیر را تمام میکنم.

اگر این پست رو نوشتم  به دو علت بود یک احیاناً راهکاری اگر دارین بهم بگین

دو : قضاوتم نکنید این چند وقت که چرا نمیخونمتون و یا اگر میخونمتون چرا خاموشم !

یکی از علت های اصلیم برای نخوندم هام همین دلیل مهم بوده و هست.



برم که بیشتر از این اذیت نشم.





 

به بدترین حال ممکن حالم گرفته شده ':(

از یه طرف غروب 

از یه طرف اربعین 

از یه طرف حال و هوای پاییز

از یه طرف آسمان ابری 

و 

از همه مهتر حال خودم :(


تو حیاط رو پله ها نشسته بودم یه آن یاد بچگی هام افتاد یاد بازی های کودکانه و از همه 

بازی های کودکانه یاد بازی این دختر اینجا نشسته گریه میکنه افتادم و تمام دنیا انگار 

رو سرم آوار شد .

یاد مادرم و داییم افتادم و یاد آرزوهای مادرم .

یاد بچگی هام خوشی هام  یاد حرفای دلنشین مادرم یاد خنده های دایی و مادر 

یاد آرزوهای بچگیم یاد بگو و بخندهای شیرین کودکی ، یاد همه چی و همه کس افتادم و زدم زیر گریه مثل همون دختر وسط بازی که دورش رو میگیرفتیم و می گفتیم دختره اینجا نشسته گریه میکنه نمیدونم چرا تو اون دوران بچگی هم ، اون دختر وسط بازی اکثرا خودم بودم !؟

الانم خودمم ،  منتها الان  یک کم پیر شدم ، شایدم نشدم ولی دیگه حتی کودک درونمم حال و حوصله هیچی نداره چه برسه به حوصله خودش حتی حوصله این وبلاگ حتی حوصله واتساپ تلگرام .

این روزها خیلی شانس بیارم اینجا و بقیه جاها رو حذف نکنم خیلیه !

این روزها دلم عینهو پاییز غمگینه .


+

کامنت دونی رو می بندم که حرفی ندارم در جواب کامنتهاتون و حرفاتون بگم.

می بندم که شما رو هم به زحمت نندازم. 

همین که دعا کنید برام کافی . دعا کنید حال روحیم عوض بشه !

دعا کنید دعاهامم مستجاب بشه بلکه یک کمی به  آرامش درونی برسم.



 

بیان دلسوزی تو نوشتن باعث سوء تفاهم میشه !

نوشتن بعضی چیزا گاها باعث سوء تفاهم میشه !

زین پس من واران ( باران ) تو هیچ جا چه وبلاگ ها چه تو فضای مجازی چه تو پیام ها نه برای

کسی  دلسوزی میکنم نه حرفی از این دست میزنم ! 

پشت دستم رو  اصلا  داغ میکنم حتی برای کسی هیچ کس حتی خانواده ام دلسوز نباشم.

بماند من اگر دلسوزی هم کردم هیچوقت فکر نکردم و نمیکنم طرف مقابلم دور از جونش احمقه:|

دلسوزی و حتی شوخی هم نخواهم داشت با کسی چه در اینجا چه در هیچ جای دیگه ای !

فکر کنم آدم های این زمانه  به این دو مورد جدیدا حساس شدند. 


ممنونم از اونایی که این درس رو بهم یاد دادند.

اینو نوشتم که خودم فراموش نکنم.



 

با اجازه از امام حسین (علیه السلام ) 

این

پست رو دیدم یاد سوژه های دیگه این سفر معنوی افتادم گفتم که باهاتون به اشتراک بزارم !

این طولانی ترین پست من در اینمدت یکسال میباشد.

چون دوست شباهنگ هستیم :) گفتیم یک کم متن مو مثل شباهنگ طور  طولانی کنیم :)) باشد از مریدان وی محسوب شوم :)))



 

اما بعد  

سوژه های که عکس نشدند 

این گفته ها بر اساس واقعیت و از زبان اقوام و حتی دوستان و حتی خودم روایت شده و میشه.

علت گفتن و نوشتن این پست : بلکه ما آدم ها بعضی از اخلاق های منفی مون رو حذف کنیم.




 

خودم بشخصه در سفر اربعین حسینی چند سال پیشم دیدم مردای که متاسفانه ظاهرا برای زیارت اومده بودند ولی باطنا متاسفانه نه .

زیرا که این مردا وما برای زیارت نیومده بودند برای افکار بد و خرابشون راهی کربلا شده بودند.

دیدن اینجور مردا متاسفانه یکی از تجربه های تلخ من تو اون سفر بود

برای اینکه با اینجور آقایون از نزدیک مواجه نشیم گروه ما و یکی دو گروه  دیگر از گروه های زیارتی که آدم های  با خدایی  بودند  برای من و سایر دختران اون سفر با بستن دست های خود و تشکیل حصار  دایره ای مانع از این میشدند ما با این جور آقایون بیمار برخورد داشته باشیم.

خانم های پیر گروهم و آقایون و خانم های یه گروه از  قم و کرمان با حصار دست و بستن حلقه  من و دیگر دوستان جوان گروه رو استتار میکردند که خدای ناکرده با اون آقایون گاها بیمار برخورد نکنیم. 

پس نتیجه اینکه این سفر برای خانم ها بنظر من با این وضعیت مناسب نیست  و امام حسین بعید

میدونم راضی باشه اینجور زیارتی که خدای ناکرده آقایون و خانم ها شونه به شونه بشن و الی آخر  

 چون متاسفانه  هستند افرادی بیمار که نه برای زیارت میان نه هیچی فقط بخاطر بیماریشون میان کربلا که به نوعی تسکین پیدا کنن :|

( کربلا !!  نه پیاده روی !  پیاده روی حقیقتا یه چیز دیگه بود و اگر برای من امکان پذیر باشه پیاده

روی رو میرم ولی تو اون اوج شلوغی از دور به امامم سلام میدم و برمیگردم ) 



 

دو : 

تو کربلا اون سال برای رفتن به دستشویی های بیرون حرم چه فحش ها و چه کلمات رکیکی از ایرانی ها به گوش نمیرسید از همه بدتر یادمه یه خانم (شهرشو نمیگم ولی دیدم) ایشون مثلا زائر بود زائر کربلا ولی به دور از اخلاق ها و منش اسلامی 

دیدم خانمی که متاسفانه  وحشیانه حمله برد به یک خانم ایرانی دیگه و موهای سر اون شخص رو  کشید که چی ؟!

نوبت شما نبوده برین دستشویی و تو جمع یه کولی بازی درآورد که اون سرش ناپیدا !

اینا واقعا وقتی میرن شهرشون و وطن اسم زائر رو یدک میکشن یا چی ؟

بهشون میگن سلام کربلایی ؟

زیارت اینا هم در کنار اون آقایون قبول باشه !

( من ایرانی هایی رو دیدم که حتی به ایرانی های دیگه رحم نمیکردند و به هم بد و بیراه میگفتن ! جلوی ملتی از کشورهای دیگه ) 

گاها از خودم میپرسیدم هدف از رفتن به این سفر فقط رفتنه ؟ و یدک کشیدن کربلایی شدن رو اسم خودمون ؟! 

اصلا فلسفه این رفتن مگه اینه ؟!

  

سوژه های که عکس نشدند به حرف چند روز پیش یه زائر شما رو دعوت میکنم این رو من ندیدم ولی شنیدم و حرف اون شخص برای من حجته چون میدونم تو این حرفشون دروغی نیست

ادامه مطلب


 

رفته‌ بودم بانک ، ایستاده بودم و  داشتم فرم پر میکردم که یهو یه آقای هیکلی قد بلندی 

با سیبیل بلند (دراز؟) و پر پشت رو بهم کرد و با صدای بلند  گفت خانم سلاممم 

سلام گفتن اون آقا همان و خراب شدن حال من همان :| 

یعنی رسما از بوی دهان نامبرده خفه شدم :| انگار یکی دو سالی  میشد مسواک نزده بود :/


+  

سلامشو جواب دادم و تو دلم گفتم خدایا یعنی چی میخواد ؟

یهو گفت خانم ببخشید شما رو با کارمندای بانک اشتباه گرفتم :/

درسته بهش گفتم خواهش میکنم ولی واقعا حالم بهم خورد از هوای دهانشون :|

با خودم گفتم یعنی این آقای محترم با این سن و سالشون ( ۴۵ رو میزد) 

مسواک رو نمیشناسه ؟ مسواک براش تعریف نشده ؟!:|

 بعد تو دلم بازم گفتم خدا رو شکر کارمند بانک نبودم وگرنه باید تا تموم شدن کار

 بانکیش صدبار میبردم :| 

و با خودم گفتم واقعا خدا صبری به کارمندای بانک و پزشکان بده که با این جور آدم ها سر و کله میزنن والا !

 


+

حال روحیم رو همچنان همون حال پاییز رو داره ولی دارم سعی میکنم باهاش بجنگم 

و حالمو خوب کنم ایشالا.






 
دیروز همه خانم ها بدون استثناء‌ هم کیف آورده بودند هم گوشی همراه هم بعضی هاشون ثبت حرکت نمیکردند !
من بخاطر توصیه داداشم گوشیمو نیاوردم ! از اون طرف ثبت حرکت شطرنج رو انجام میدادم اما کیفمو سایز خیلی کوچک آوردم .
طبق قوانین اینکارا باید همه شرکت کننده ها انجام بدن !
 
اما قانون درسته اینو میگه ولی دیروز  کلا ثبت حرکت رو  برای این مدت مسابقات معاف کردند ! 
آوردن کیف رو برای این مدت مسابقات مجاز شمردند ( در حد سایز کوچک ) 
آوردن موبایل هم جایز شد فقط باید تحویل به امانت سالن میدادی !
خب اینا همه به کنار !
امروز همه بدون استثناء خانم ها رو من دیدم کیف دستشون بود حتی از کیف گنده ها !  
حتی داداشم یه کیف پر خوراکی با خودش آورد !
نتیجه اینکه آزاد بود آوردن کیف و ثبت نکردن حرکات شطرنج !
اما چی شد ؟!
هیچی دقیقا زمانی که من از حریفم پیشی گرفته بودم و نزدیک های ماتش بود یعنی خیلی نزدیک بود مات بشه .
داورررر بوق منو دقیقا فرستاد پی نخود سیاه :|:(
لابد میپرسین کجا ؟ 
اومد بالای سرم و شروع به بحث و جدل که شما نباید کیف می آوردین :| و کیف ممنوعه و خطا محسوب میشه ؟! :| 
نمیدونم‌ خطا محسوب میشه یا نمیشه ؟  
شما باید برین کیفتون تحویل مامور سالن بدین (همون امانت داری ) 
حالا میزهای دیگه همه کیف و اینا !
منم گیر داور  که من رو پی نخود سیاه میخواست بفرسته !
موفقم شد متاسفانه :( 
و دقیقا همون موقع که من رفتم پچ پچ داور با حریفم که یه پسر بچه راهنمایی بود شروع شد :|:(
و تابلوعه تابلو بود بهش اونی که نباید میرسوند رسوند :((
و واقعا بماند تقلب رو که هیچ رسوند تمرکز منم کاملا بهم ریخت :| استرس و فشار هم بماند:(
بازی برده رو باختم اونم اول به داور  :|:(
یعنی اون مدتی که من بازی میکردم این هی می اومد میگفت ثبت حرکتت چرا اشتباه است چرا اینجوریه ؟! 
منم میدونستن تازه کارم هیچی  دیگه هی بزن بزن بود.

 
داداشمم نبودش که بهش بگم :( 
داورهای دیگه بقول داداشم تو این موقعیت  طرف بچه ها رو بیشتر میگیرن بخصوص وقتی والدین شون میان سفارش شون میکنن 
میخواستم بگم خانوممم ناداور خب مسلمون مگه تو  ثبت حرکت معاف نشدیم ؟! این همه ملت کیف دم دستشونه 
چرا به اونا تذکر نمیدی اد باید به من بگی ؟!:|
حرف من اینکه اگر قانون هست برای همه باید اجرا بشه ! نه سلیقه ای باشه ! 

+

  
دیروزم باختم :(
از قهرمانای سرشناس باختم :(   ریتنیگ‌ دار بود از اون خفن هاش .
البته داداشام میگفت ناراحت نباشم که اونام از این آقا بارها و بارها باختند ولی خب نمیتونم واقعا ناراحت نشم :(
شکست تو بازی یه حرفه ، حرفای داداش بزرگ یه طرف داستان که چرا این حرکتو انجام ندادی چرا فکر نکردی ؟! 
تو بازی اول واقعا به بی فکری هام و استرسم و عجول بودنم باختم ولی امروز به نادآوری :|:(
داداشمم گفت این پسره باباش خیلی پولداره همیشه تو مسابقات به داورها میگه هوای پسرش رو
داشته باشن از اون طرف هم پول میریزه به حساب داورها !! اکثر بازی هاشم که با تازه واردها بازی میکنه همینه :(
انصافا اینقد امروز روحیه ام خراب شد حوصله بازی های بعدی رو ندارم :((


 

 

برم ؟!

نرم ؟

برم ؟

نرم ؟

برررررررررررررررررم‌؟

میرمممممممممممممم :))



+

 

برای خنده میرم :) میدونم اینبارو  میبازم :دی ولی میرم :)))

برای خنده هم شده میرم :)) 

کجا ؟!  مسابقات شطرنج :))) با کی میری ؟  با داداشم :)) 

هزینه ثبت نامم حتی به داداشمم گفت من ندارم بدم :))) داداشمم گفت فقط تو بیا باشه اونش با من :)))

دیگه هیچ بهانه ی برای عدم حضور تو این مسابقه ندارم اینبار برای خنده :دی و البته حکم حکومتی

داداشم میریم که داشته باشیم مسابقه شطرنج :)))) 

  

من میدونم اینبار به خود داداشم میبازم :دی 

 به خود داداشم ببازم یعنی  امتیاز دهی کامل به داداش :دی 



++

دعا کنید برام ها ! انرژی های مثبتتون رو بفرستین برام :)) 

آفرین :) و اینکه من مطمئنم اینبار کامل از اول  میبازم ولی خب واقعا نه تمرین درست و درمون داشتم نه هیچی ! فقط برای محض خنده میریم به سفر شطرنجی :دی

راستی یه چیز دیگه اینکه یادم رفت اینو :| بعدا شاید یادم اومد گفتم :))


 

حاصل بازی های من تا الان :

باخت اول که با یک حریف  قوی افتادم و باختم . ( البته این باخت دقایق آخر بازی 

بود  از لحاظ روحی زیاد اذیت نشدم ) 

باخت دومم که در جریانین به داور باختم .

باخت سومم امروز بود که با یه پیرمرد ۶۰ _ ۶۵ ساله و البته قوی و حرفه ای باختم :(  

این باخت واقعا برام سخت بود :(( چون دیشب تا صبح بیدار بودم و بعد واقعا تو بازی تمرکز نداشتم بماند سرگیجه و سردرد و اینام قوز بالا قوز بود و خیلی زود باختم :|:( 

 این خیلی زود بودنه برام خیلی تلخ گذشت :( ولی بقول ۲۲ فوریه عزیز  خودش یه  تجربه است .

 

ولی خدا رو شکر تا الان دو تا برد داشتم  :)) 

بقیه اشم  توکل بخدا 



 

+

دعا کنین  ایشالا  در روزهای آینده نتایج بهتری کسب کنم !

ممنونم




  

امروز بسختی از حریفم پیشی گرفتم و این بازی پایانی رو  هم شکر خدا بررررررررردممممم

بازی پررررر استرسی بود ولی خب خدا رو شکر بر استرسم غالب شدم و پیروز این بازی .

اواخر بازی، حریف قَدر من به قرص فشارش متوسل شد :) 

حریفم  ۵۷_ ۵۸ ساله بود و واقعا هم شطرنجش فوق العاده عالی بود !

 واقعا هم خودش اذیت شد هم من بشدت  اذیت شدم :))

یعنی واقعا جانانه ابتدا دفاع کردم بعدم در آخر  با وزیر و فیل ماتش کردم !  

با این برد تصمیمم نهایی شد که شطرنج رو خیلی حرفه ای دنبال کنم و مطالعات خودم تو این زمینه فشرده کنم !

ایشالا مسابقات بعدی رو شرکت کنم میخوام جز اولین ها باشم. آمین



 

+

 امروز اول صبح به مامانم گفتم تاحالا برای هیچکدوم از مسابقات ازت کمک نگرفتم ولی اینو واقعا میخوام کمکم کنی ! 

 واقعا هم میدونم دعای مادرم پشتم بود که تونستم این حریف قَدر رو به لطف خدا و کمک امام رضا (ع) شکست بدم !!

البته میدونم دعای شما هم بوده ولی میگن دعای مادر یه چیز دیگه است



  

++ 

خدایا ممنونم بابت اینکه این سه شنبه هم دل منو شاد کردید !

سه شنبه دوست داشتنی  همچنان دوستت دارم


  

دیروز (یکشنبه ) من به خودم باختم !

به اخلاقم باختم !

دیروز من با وجودی که به شطرنج علاقه مند بودم  ولی رسما  از شطرنج متنفر شدم ! 

آخه مسابقات شطرنجی که ترحم نداشته باشه به چه درد میخوره ؟!:((

اشک حریف رو درآوردم میتونستم مات بشم و اشک حریف درنمیاوردم !

گاهی وقتا شطرنج هم مثل بقیه بازی ها  خیلی بد و بی رحم هستش ! 

یعنی از  دیروز تا الان که یک نصف شبه به خودم میگم خب که چی ؟!

گیرم بردی وقتی اشک یک دیگه رو درمیاری شطرنج بی معنی میشه !

من دیروز خیلی ناخودآگاه اشک حریفم که ناشنوا بود رو درآوردم فقط بخاطر اینکه ببرم ':((

و از این بابت خیلی ناراحتم :(( 

دوست دارم و داشتم به داورا میگفتم آقا غلط کردم :|:(  امتیاز منو به اون بدین ':((

خدایا  غلط کردم من نباید میبردم باید میذاشتم مات بشم !

بردن از حریف یه مزه داره باخت یه مزه !

حالا اگر حریفت ناشنوا باشه و ببری این برد دقیقا مزه ی اون باخته رو داره متاسفانه :(

من در واقع به ایشون و اخلاقم باختم ! 

باختم چون  دلم رحم نیومد برای مردی  که ناشنوا بود  ':((

بنظر من این خودش یه باخت بود برام تا برد ! 

شاید جو  اینبار این مسابقه  باعث شد من  به خودم و اخلاقم ببازم !

حالا دیدین مات شدم ؟! مات اخلاقم حالا هی نگین  من چیم و چیم !؟ من هیچی نیستم ':(

شاید بعد از مسابقات،  شطرنج رو برای همیشه بیخیال شدم !

شاید نمیدونم :(

شما جای من بودین چه تصمیمی میگرفتین ؟! 



  

چند درس تو این مسابقات شطرنج یاد گرفتم که در چند روز آینده  ازش تو پست جداگانه ای حرف خواهم زد.







 

دیروز یکی از اقوام پدری فوت شدند 

امروز رفته بودیم مراسم‌ سوگواریشون .

تو مراسم  یه لحظه داشتم به این فکر میکردم اون حاج خانمی که فوت شده به همه جا رسیده بعد فوت شده . 

اما من چی ؟! 

اگر من به این زودی بمیرم چی ؟! 

چکار کردم ؟! هیچکاری تو این دنیا نکردم ! هیچ کاری !

حداقل این خانم الان متاهل بوده ! خوشی هاشو تو این دنیا کرده ! بچه هاش الان براش عزاداری میکنند .

من حتی بچه ی هم ندارم برام بخواد عزاداری کنه ! یا بقول یکی حتی کسی نداریم برام فاتحه بخونه !

بعد گفتم خدایا مرگ منو وقتی بیار حداقل خوشی هامو کرده باشم بعد عزرائیل رو بفرست برام 

و  به این زودی  برگه ی خداحافظی منو امضاء نکنی ها ! من هنوز مونده خوشی ها رو ببینم !

هنوز دنیا مونده روی  خوبش رو به من نشون بده ! 

بعدش به خودم گفتم خوشبحال این حاج خانم حداقل عروس شدن دختراش و دوماد شدن

پسرهاش دید حداقل نوه های پسریش رو دید ولی مامان من چی ؟! حتی بدنیا اومدن برادرزاده ام رو ندید .

و این خیلی دردناکه .

این ندیدن ها خیلی دردناکه .

امیدوارم حداقل خدا بهم اونقدر عمر بده که هم بچه مو ببینم هم بابای بچه مو :)) 

حالا نوه ام رو ندیدم عیب نداره.

پاک پیر شدم و رفت و هیچ کدوم از اینا رو ندیدیم و ندیدیم .




 

+

با این پست شوخی ممنوع است .

ممنونم 



 

چند روز پیش یه خواب دیدم که تعبیر به دشمن پنهان و گیر افتادن در مخمصه شد !

دقیقا همزمان با خواب من یک دیگه همون خواب رو به من و محیط پیرامون من دیده بود:|:(

بازم تعبیر همان شد .

 

امروز دم ظهر خواب هر دوی مان تعبیر شد و من به مخمصه ی افتادم که فقط باید تدبیری نیکو / راهی بیاندیشم که از این مخمصه نجات پیدا کنم ! 

موندم چه تدبیری و چه فکری کنم که از این مخمصه به خوبی عبور کنم ؟! :(

هی دارم به مامانم میگم من هیچ فکر و تدبیری به نظرم نمیرسه مغزم تو این موضوع که توش گیر افتادم رسما قفل شده !

هی دارم بهش میگم خودت لطفا برو خواب اونایی که ذهن منو آشفته کردند و

نصیحت شون کنید  بلکه منم فکرم آزاد شد.


نمیدونم مادرم  به خوابشون میره یا نه ؟! 

ولی از شما دوستان میخوام برام دعای خیر کنید و تمام انرژی مثبت تون بفرستین بلکه تدبیر به خیر شد .

ازم چه عمومی چه خصوصی ممنون میشم نپرسین چی شده ؟ چون قطعا چیزی نخواهم گفت و نخواهین شنید حتی شما دوست عزیز.



ممنونم 



  

این

کامنتو خیلی اتفاقی دیدم افسوس خوردم و واقعا غصه دار شدم :(( و رسماً  بغضم ترکید .

و الانی که دارم مینویسم چشمام گریون است !

بعد همون لحظه یاد بعضی از تماشاچیان تیم تراکتور تو ورزشگاه تبریز  مقابل تیم استقلال افتادم 

 که علیه کوردها شعار می دادند :|:(

نمیدونم چی بگم ؟!

یعنی چیزی ندارم بگم جز اینکه خدایا همه ما رو به راه راست هدایت فرما 

و صلح و دوستی رو  در جهان حکمفرما کن و ما را از نادانی و جهل برهان .آمین 




+

 

 امام علی علیه السلام:
رأسُ الجَهلِ مُعاداةُ النّاسِ.

سرآغاز نادانی، دشمنی با مردم است.

                         تصنیف غررالحکم و دررالکلم ، ج4 ،ص51



  

درس اول :

 

دَخُوت / دَخومآن خَرعَه نباشیم ! (مغرور نباشیم ! غرور کاذب گاهی کار دستِ آدم میده) 

علت باخت تو همه چیز همینه !

 

درس دوم : 

همیشه همه صفحه ی شطرنج و زندگی رو ببینیم و بعد درست و حساب شده حرکت کنیم که شکست نخوریم !

 

درس سوم :

 

اشتباهات خودت رو در زندگی و شطرنج نمیتونی پاک کنی !

نمی تونی به عقب برگردی و دوباره از اول بسازی و شروع کنی !

بعضی از اشتباهات قابل جبران نیستند!

 

درس چهارم : 

تو زندگی باید مثل زمانی که شطرنج بازی می کنید صبوری پیشه کنید و عاقلانه تصمیم بگیری و عمل کنی !

 

درس پنجم :

گاهی وقتها تو شطرنج و زندگی از بین بردن صورت مساله (کُشتن مهره ها یا حذفشون) بهترین راهکار نمیتونه باشه !  


درس ششم :

گاهی وقتها تو صفحه شطرنج و زندگی باید اجازه بدی و ببینی که اگر تو اون مسیر خسته یا کشته شدی !! 

شاید دقیقا زمان کشته شدن یا زمان استراحتته (بیرون رفتنته) / کناره گیری موقت! 

( مثال دیدین بعضی وقتا از کاری مثلا برکنار میشیم حالا به هر علتی ، بعد صدامون درمیاد و به زمین و زمان حرف میزنیم ؟! بعد از یه مدت متوجه میشیم رفتن مون از اونجا به صلاح مون بوده و واقعا باید از اونجا میرفتیم ؟! ) 

  

[[ نباید عجله کنیم برای گرفتن مهره تیم حریف ، گاهی باید اجازه بدی کشته بشی ! این کشته شدن/ کناره گیری  خیلی ارزشمنده ]]


 


+

این درس ها رو من تو اینمدت مسابقات واقعا به عینه یاد گرفتم ! 

اصلا اونموقع که داشتم شطرنج بازی میکردم ذهنم پر شد از این دروس :) 

هر بازی چندین درس بهم  یاد داد ، تا برمیگشتم خونه قشنگ اینای رو که به ذهنم خطور میکرد

 تو دفترم می نوشتم :) 

گفتم شما هم این درس ها رو بخونین و ازش استفاده ببرین ایشالا :)



 

یه سفر فوری و اجباری به تهران برام پیش اومده در حالیکه اکثریت خانواده بیخبر از اومدنم به تهرانن.

از دیروز که رفتم سر خاک و بعدم بدو بدو کنان رفتم خرید و امروز رفتم بانک و پول ریختم حساب بقیه !

 بعدم سر راهم یه بنده خدایی دیدم که بهم با عجز و ناله گفت بهش پول بدم که چند تا بچه قد و نیم قد داره و خودشم گشنه شه و منم  اونموقع واقعا پولی نداشتم بهش بدم و با همین  کمبود وقتی که دارم بهش گفتم تا کی اینجایی ؟ اونم گفت فعلا هستم شاید تا دو. ( اون آدم شاید حدودا ۷۰ ساله بود عصا بدست و کارافتاده بود، تابلو بود که نیازمنده ) 

منم بدو بدو کنان و با خستگی فراوان و پای جانباز ( پای راستم کلا با پیاده روی میانه خوبی نداره)

خودمو  رسوندم خونه و بعد بدو بدو کنان و با خستگی زیاد  خودمو رسوندم سوپری یه کم خرت و پرت براش  خریدم و بعدم رفتم رستوران محل یه دست غذای گرم 

سفارش دادم و در نهایت پیرمرد رو دیدم که داشت میرفت و من هی دعا دعا میکردم بهش برسم و اون دست خالی نره !

و با همان پای جانبازم کیسه خوراکی و ظرف غذا رو بهش هدیه دادم و گفتم نذریه حاجی بفرمایید

 او خوشحال شاد و خندان و لبخند ن دعاهای در حق من کرد و من دوست داشتم به او بگویم که 

دعا کن درد پام بخوابه حداقل ! ولی خب نگفتم و به او گفتم ببر خونه با بچه هات بخور و راضی باش به رضای خدا اینم نذری خونه ماست.

به او گفتم نذری ولی خب در اصل  نذری نبود بلکه خیراتی بود برای شادی روح مادر ایشالا که خدا قبول کنه. 

تو این حین پیاده روی هی بخدا می گفتم به پایم قوت بده که راه برم و ثواب این پیاده روی

 (البته اگر ثوابی هست ) برسد به روح مادر.

از پیرمرد خداحافظی کردم و زودی برگشتم خونه و بدو بدو ناهاری خوردم و الانم اگر خدا بخواد و قبول کنه نمازی بخونم 

بعدم اگر خستگی بر من غلبه نکنه با همان پای جانبازم برم آرایشگاه و بعدم بازار و خونه ی دوستم

و بعد بیام حلوای محلی رو اینبار برای بعضی از اهالی تهران بپزم و بعدم با خستگی وصف ناپذیرم کوله ام رو بچینم و آماده بشم برای سفر .




ممکنه در سفر اینبارم به تهران دسترسی به اینترنت نداشته باشم یعنی اگرم دسترسی پیدا کنم در حد چشمی خواهد بود

یعنی بیام و گذری رد کنم وبلاگ هایتان ، تو اینمدت بابت نبودن هام پیشاپیش معذرت .

و اینکه دعا کنید در این سفر اخیرم قدرت و توان بدنیم و البته صبوریم زیاد بشه و از همه مهمتر نمره ام پیش خدا بیست بشه ایشالا

ممنونم 


++

مورد پیرمرد رو نگفتم که مثلا بگم خیلی کار شاقی کردم نه !

چون واقعا هیچ کاری براش نکردم ولی واقعا تو این حین خرید و پیاده رویم فکرم به این بود

چقدر خوشحال کردن نیازمندان/ نیازمندی آسون و راحته !

و به راحتی میشه اینکارو انجام داد و به خودمون سخت نگیریم !

و اونا رو از خودمون  راضی و شاد کنیم و از همه مهمتر لبخند خدا به ماست .


 


وقتی همه خانواده من جمله مادر هوس حلوای محلی میکنن ، اینطور میشه که دقیقا 


در غروب روز پنجشنبه ()  حلوای دوست داشتنی مادر و کل خانواده


با هنرمندی :دی واران درست میشه و فاتحه ی نثار مادر و تمام اسیران خاک میشه ⚘


البته موقع پخت حلوای محلی یاد همه شما دوستان بیانی بودم :))


اینم حلوای محلی مون‌ تقدیم به شما دوستان :)

فاتحه هم خوندم برای بعضی از دوستان که بهشون برسه :دی (دور از جونتون ) 

حلوای محلی



هرگونه سفارش و ارسال به تمام نقاط کشور :دی پذیرفته می‌ شود  :)

فقط  کافی است مزه این حلوا رو بچشین ؛ شک نکنین مشتری میشین :))



+

عنوان : مادر


 

کاش کسی جایی منتظرم بود.

درسته این ، عنوان یه کتابه ولی واقعا وقتی رسیدم تهران این چیز در ذهنم عبور کرد. 

اینکه کسی جایی منتظرت نیست خیلی نگران/ ناراحت  کننده است.

نمیدونم تا کی خداوند به ما هم گوشه چشمی نشون میده ؟! اصلا نشون میده ؟!

نمیدونم :|:(

توکل به خود خدا.







 

مامان من همیشه میگفتند :

آدم ها چی از دشمنی بدست آوردن که با دوستی نمیتونن بدست بیارن؟!

موافقین ؟!

     



+
با هم مهربان باشیم و رو به دوربینِ نگاه خداوند ، همگی  لبخند بزنیم و بگیم سیب :)


+
  
بعدا نوشت :
۱۳ نوامبر روز جهانی مهربانی بود .
من دیروز از خودم تعریف نباشه با وجودی که نمیدونستم روز مهربونی است 
خدا رو شکر از اول صبحش تا آخر شب مهربان بودم :)



 

برنامه ی برنده باش رو که دیدین دیگه ؟!که چقدر از جیب مردم میزد بعد یه مقدار خیلی خیلی کمی  از اون پولی که به جیب میزد رو خرج جایزه برای نفرات برتر میکرد !

 

اصلا این به کنار ، آزمون های استخدامی دولتی و خصوصی رو که باید دیده باشین ! دیدین دیگه ؟!

کلی از پول مردم رو به جیب میزنن آخر سر هم یه مقدار از همون مردم رو مثلا برای یه دوره ای استخدام میکنند ! 

بعد پول تو جیب شون خرج خودشون و کارهای خودشون میکنند !

 

حکایت این روزهای ما هم دقیقا مثل برنامه برنده باش یا همین آزمون های استخدامی است ! 

البته این حساب بنزین میلیاردها تومان به جیب دولت ؟! نه آقا دولت کجا بود ؟! به جیب حکومت جمهوری اسلامی و نظام میره!

حکومت شامل تمام کارکنان  و روسای مجلس ، دولت ، قوه قضاییه و الی آخر میشه و پول به

حساب شون واریز میشه البته یه بخور بخورهای تو این قسمت هست بعد جالبه چی جالبه اینکه دولت و مجلس و قوه قضاییه میگن چی ؟ !

ای مردم خوشحال باشین با بالا بردن قیمت ها برای شماها هم تدابیری اندیشیدیم !

چی ؟ بسته حمایتی دولت و یارانه و بوق و .

اصلا هم براشون مهم نیست مردم راضی باشن یا نه ؟! 

عذر میخوام که اینو میگم یه ضرب المثلی بود که میگفت :

و قاضی از هم راضی

گور پدر ناراضی :|

اینا این برنامه رو سرلوحه کار خودشون قرار دادن و میدن متاسفانه :|

فقط یه چیز مونده که حاکمان این مملکت بر سر مردم بیارن اونم اینکه بیان دم در خونه هامون و با شلیک گلوله شقیقه مون رو هدف قرار بدن و باقی مانده دارایی هامون رو به تاراج ببرن !!

البته اگر دارایی  مونده باشه !





+  

حتم داشته باشین و شک نکنین یه روزی مثل امروز که دور هم نیست دسترسی به اینترنت هم مثل همین الان میشه !

چرا ؟! 

چون یاد گرفتن چطور کلید خاموشی اینترنت رو بزنن ! چون نتوستن سروش و سایر برنامه های ایرانی  رو خیلی فعال کنن بجاش سرعت اینترنت رو برامون پایین میارن که فقط ما باشیم و دسترسی به سایت های ایرانی و از جهان پیرامونمون بی خبر .



++ 

خدا به اون بزرگی بهمون مغز داده عقل داده ! 

بیایم این روزا خدایی تفکر کنیم نزاریم خدای ناکرده ببخشید اینو میگم مغزمون 

 آکبند و دست نخورده بمونه و بعدم روانه دیار باقی بشیم ! 

تفکر درست بهترین صلاح علیه ظلمه !! فکر کنید ! و البته در کنار فکر کردن کتاب های خوب خیلی زیاد بخونیم ! 

من پیشنهاد میکنم این روزها این سه کتاب رو خیلی زیاد بخونین :

قرآن ، صحیفه سجادیه و نهج البلاغه .

بخونید ، ببینید کدوم از حرفای این سه کتاب با قوانین و کارهای  کشور ما و جمهوری اسلامی ما مطابقت داره؟! 

لطفا قرآن رو که میخونین با معنی فارسی بخونین !! 



  

اگر یه روز دیگه اینترنت همچنان همین باشه که هست منم روز بعدش به جمع معترضین خواهم پیوست ! 

البته اگر الان تو مرکز شهر بودم بی برو برگرد منم تو اعتراضات مردمی بودم !! ولی خب متاسفانه تقدیر چنین خواسته تو جایی باشم که نمیدونم کجاست و از همه بدتر اون سر شهر تهران است :| حتی  خبری از مترو هم نیست :| 

  

ریس امنیت ملی که حَسن  باشند از بس خودش و حکومتی ها  از مردم و خیل جمعیت 

میترسن که اینترنت رو قطع کردند!!

از اونور مدارس رو  به بهانه ی واهی برررف تعطیل کردند !! که مباد تیراندازی بشه و به بچه ها تو این حین تیراندازی بشه !!

  

ایشالا همین بنزین دودمان تون رو به بادد بده و آتیش تون بزنه !!




 

طرح حمایت از خانواده ها برای  گرانی بنزین 

یکی به اینا بگه حمایت شون رو نمیخوایم لطف کنین قیمت بنزین رو بیارین پایین :|

بسته تکمیلی بین شهری و درون شهری بخوره تو سرشون :|

گرونی بنزین یعنی گرونی کالاها یعنی گرونی طلا و سکه یعنی  هر مثقال  طلای دیروز ۴۰۲ بوده امروز شده طلا ۴۲۲ :|




وقتی همه خواب بودند بنزین شد ۱۵۰۰ تومان و یا به عبارتی شد ۳۰۰۰ تومان علی برکت الله

امشب وقتی همه باز خوابن دلار آمریکا تو ایران میشه چقد؟ خودتون بگین !

پس فردا شب قیمت  طلا میشه چقد؟

پسون فردا قیمت رب گوجه ، روغن ، برنج و چای اینا میره رو چند ؟!



+

اصلا حرص مال دنیا رو نخورین و بخدا توکل کنین که دنیا هیچ نیست !

با تشکر از دست اندرکاران و تمام عوامل اجرایی که دنیا رو ، روز به روز پوچ تر از قبل میکنن .


++



عیدتونم با تاخیر مبارک


 

تو این هیاهوی گرونی بنزین و قطعی اینترنت فقط یه چیز دل منو بعد از مدتها به حال و آینده

خوش کرد اونم شنیدن صدای عزیز دلم برادرزاده ی کوچکم علی کوچولو بود !!

 

امروز کلا هواییش شده بودم و یه بغض کوچولو ته دلم بود حتی به خانواده مقیم تهران هم گفتم

که دلم بدجور هواییش شده و دلتنگشم ولی خب صبح مدرسه بود !

 

و واقعا درست گفتن که  دل به دل راه داره !!

چون همین چند دقیقه پیش برادرزاده جانم با یه صدای که از سر دلتنگی بود  بهم زنگ زد و برای اولین بار بهم گفت :  

عمه دلم خیلی  برات تنگ شده کی میایی؟! تو رو خدا زود زود  بیا !!  با حرفاش بغضمو  ترد و اشکمو درآورد:(

بعدش کلی از درس و مدرسه و اینا گفت 

و در آخر گفت  یکشنبه امتحان میان ترم زبان داره و براش دعا کنم که امتحانش خوب بده و 

 بهش گفتم من مطمئنم تو بالاترین نمره آموزشگاه رو میگیری و اون  از ته دل خندید و  گفت بقول عمه ایشالا :)

 

تابحال علی هیچوقت رو نکرده بود که دلتنگ من میشه یا منو دوست داره ولی الان بچه ام علی

جانم برادرزاده ی عزیزم بهم اینا رو گفت و دل منو از ته دل تو این آشفته بازار این روزها شاد کرد و امیدوار به آینده .


  

خدایا شکرت


 

سالها پیش ( تقریبا ۱۲ سال پیش) خواهرم اینا سفری داشتند به لبنان و سوریه !

خواهرم میگفت از اونا  شنیدیم که میگفتن که ما انتخابات ریاست جمهوری مون مثل ایرانی ها نداریم ! 

انتخابات مجلس هم همین طور !!

ولی عوضش در رفاه کاملیم !! 

حکومت مون بیمه مون رو کاملا رایگان کرده و همه مردم بیمه رایگان دارند ( نه این بیمه ای که

ایرانی ها دارند از اون بیمه هایی که همه چیزش مفته )  خونه بهمون دادند و از همه مهمتر کار و شغل رو برای همه مردم قراره داده و حقوق و همه چی بهمون میدن !

ولی درعوض حکومت ازمون خواسته در هیچ یک از کارهای مربوط به  ت دخالت نکنیم !

در عوض انتخابات ریاست جمهوری و مجلس اینا دخالت نمیکنیم !!

از اون سال تا الان دارم فکر میکنم ما تو همه انتخابات مشارکت کردیم که اندکی از مشکلاتمون حل

بشه و رفاه حاصل بشه ولی الان برعکس شده !

انتخابات بنظرم بهونه ای بیش نیست برای اینکه یه کلاه گشاد به سر مردم بزارنند و اگر کاندید 

مورد نظر شد رئیس جمهور بگن خودتون انتخاب کردین که اون شد رئیس جمهور !!

برای همین از کوچکترین حقوق ، که کمترینش همین اینترنت بود و هست دور کنن !!

من حاضرم مثل لبنانی ها / سوری ها یا هر کشور دیگه ی باشم و  تو هیچ انتخاباتی شرکت نکنم و به پای صندوق نرم بجاش خودم و خانواده و مردمم در رفاه باشیم !!

تی که سرمون رو گرم جنجال های انتخاباتی میکنه آخر سر هم ( با عرض پوزش) سر مردم

رو  شیره می ماله به درد لای جرز دیوار میخوره !!

دخالت در تی که ما را از حقوق اولیه یک انسان دور میکنه و فقط بهمون اجازه میده یه غذا

بخور نمیر ( اونم به بعضی ها اصلا این اجازه رو نمیده) داشته باشیم بازم به درد لای جرز دیوار میخوره !!

 

دخالت در تی که کودکان معصوم ما رو جزء بچه های کار میکنه به هیچ نمی ارزه !! 

بدا به حال اون ت !!

شما تو کدوم از دوره  ریاست جمهوری ایران دیدین به مقوله ی بچه های کار توجه کنند که باقی ریاست جمهوری ها توجه کنند !؟

تو هیچ دوره ای نبود و نیست از بس به مردم فشار اقتصادی اومده که بچه هامون هم از تحصیل انداخته و وارد بازار کار کرده !!

و روز به روز به این بازار بی رحمی اینگونه بچه ها اضافه میشن !!

به خدای احد و واحد همه انتخاباتات ایران مثل همند و یکی از یکی بدتر همون دیکته های نوشته

شده (حکومتون ) خودشون   رو سر مردم بی نوا پیاده میکنند !


حالا یکی با آرامش و کم کم اینکارو انجام میده و سر مردم رو میبرن و خون مردم رو تو شیشه میکنن !!

یکی هم  به تندی و گستاخی خیلی تند تند اینکارو انجام میده و دست مردم رو  از کوچکترین حقوق اولیه انسانی دور میکنن !!

و مردم ایران رو روز به روز ( عذر میخوام اینو میگم ) تو سری خور میکنند !! 

بیایم برای یکبارم شده کلاه خودمون رو قاضی کنیم ! بیایم تاریخ ایران  رو مرور کنیم ! 

آیا مگه نه اینکه ما انتخابات شرکت میکنیم که در رفاه باشیم ولی نیستیم !

ولی کشورهای دیگه انتخابات براشون زیاد مطرح نیست ولی مردمشون در رفاه هستند !!

کلا انتخابات بنظر من  یه نمایش فرمالیته است  و بس !



عنوان :انتخابات ولی خب میترسیم ف ی ل ت ر بشیم :)


++ 

خط نوشتاری این پست ریزه بعدا از حدود یک دو ساعت اصلاح میشه و درشت.





 

مجلسی که فقط رئیسش بدون م با بقیه اعضای مجلس تصمیم گیرنده باشه بنظرم دیگه

ومی نداره اون همه نماینده رو بفرستیم مجلس !!

 

مجلسی که نماینده هاش در سکوت خودشون فرو رفتند و بارها به این سکوت تن داده اند و میدن چه ومی هست اصلا تشکیل بشه ؟!

 

مجلسی که نماینده هاش وابسته به دولت / نظام هستند و برای مردمشون تو این روزهای تلخ تر از 

زهر هیچ قدمی نتوستن بردارن ( طرح حمایتی به درد خودشون میخوره و بس ) در دوره های بعد هم نمیتونن بردارن !!

 

مجلسی که به نماینده هاش حق سکوت میدن مجلس نیست !

 

مجلسی که نماینده هاش جیره بگیر / جیره خوار این مملکتن به درد لای جرز دیوار هم نمیخوره !! 

مجلسی که از بین اون همه نماینده ، یک چون مدرس نداره بازم به درد لای جرز دیوار نمیخوره !

 

مجلسی که نماینده هاش یا به پول  وعده ها و گرایش های ی میان بالا یا به رای قوم و قبیله

میان بالا در هر دوره ای بازم مثمر به ثمر نخواهد بود!!

 

مجلسی که نماینده هاش از حکومت / دولت  میترسن چطور میتونن نماینده مردم خودشون باشن و حق مردم رو مطالبه گری کنند ؟!

 

از بین همه نمایندگان مجلس که غیرت داشتند ( فیلمش نبود ، فرمالیته نبود حرکتش ، نمایشی نبود برای رای جمع کردن دوره ی بعدیش ) غیرتش اجازه نداد با این طرح موافقت کنه و کشت و

کشتار مردم شهرش رو ببینه و سکوت کنه باید تنها به نماینده بوکان اشاره کنیم و بس !! آفرین به غیرتتون جناب نماینده آقای عثمان ( فامیلی شون یادم رفته ، سرچ هم متاسفانه نمیشه کرد) 

این نماینده غیرتش بهش اجازه نداد بر غم مردمش سکوت کنه برای همین رسما دو روز پیش  استعفاء داد !


این مجلس اون مجلسم نداره ! این نماینده اون نماینده ها نداره !

دوره های بعدم معلوم نیست چه کسانی میان بالا و چه لایحه ای علیه مردم تصویب میکنند!


+

بشخصه در این انتخابات پیش روی مجلس شورای اسلامی شرکت نخواهم کرد !!

چون اول و آخر یه نفر تو این مجلس تصمیم میگیره اونم تو شب تاریک و مخفیانه پشت درهای بسته !!


پس رای ما آنچنان ارزشی هم نداره باور کنید فقط یه مشت خود فروخته رو به مجلس میفرستیم 

که پول بیت المال رو حیف و میل کنند و با همون پول به خارج از کشور سفر کنن.




 

راهپیمایی خودجوش از نظر شما دوستان به چه معناست ؟!


شبکه ۴ الان زیر نویس کرد که دوشنبه صبح  علیه اغتشاش گرا و آشوب گران در تهران راهپیمایی هست و از مردم تهران خواسته بود که  شرکت کنید.

بماند دوشنبه ادارات دولتی و مدارس و هنرستان ها و دانشگاهها در این راهپیمایی شرکت میکنند ولی قطعا خودجوش نیست !!

من یادمه وقتی راهنمایی بودم بهمون میگفتن در راهپیمایی ۲۲ بهمن اگر شرکت نکنیم نمره انضباط مون کم میکردند .

خب الان رو نمیدونم ولی مطمئنم الانم تا حدوی همینطوره

حتی یادمه خواهرم زمانی که کارمند دولت بود مجبور به شرکت در راهپیمایی ها بود میگفت

حراست محل کارشون خیلی پیگیر هستند اگر تو این راهپیمایی ها شرکت نمیکردیم با کارمند/ کارمندان بشدت برخورد میکردند  و واقعا بشدت حرف شنویی داشتن از حراست اداره شون !

اینا رو گفتم بدونین که این راهپیمایی ها فرمالیته و نمایشی است حداکثره این مردم اداری و دانش آموز و دانشجو هستند !

البته قشر متعصب و مذهبی جامعه هم هستن که تو اینجور راهپیمایی ها حضور فعالی دارند .

باید دید به اندازه این همه سیاهی لشکری که تو راهپیمایی ها خود جوش این روزها هست 

آیا اینا تو انتخابات مجلس ۹۸ هم شرکت خواهند کرد و آمار گیری کنیم که چقدر مردم 

تو انتخابات ۹۸ شرکت میکنند ؟!





 

از این به بعد میخوام یه سری پست  داستان های من و عروس ها  بزارم کیا دوس دارن بخونن ؟! 

میخوام از یه سری خصلت های خوب و بد عروس هامون رونمایی کنم :|:)

کیا دوست دارن رمز عبور بگیرن؟!

اینجا محل ثبت نام هستش اگر خواستین اعلام آمادگی کنید :)

درضمن رمز به دوستانی که هم من اونا رو بشناسم هم اونا منو تا حدودی خونده باشن و بشناسن 

رمز داده میشود :)


 

با تشکر 


 

چند سال پیش وقتی رفته بودیم برای تحقیق در مورد دو شهید جنگ تحمیلی !

یکی از دوستانم یک خوابی به شهید دید که خبر از آینده بود.

جالب بود خبر از آینده دوستان من و خودم و البته زن داداشم بود !

تک تک اسم دوستان منو و اسم منو و زن داداشم  میبره و میگه آینده شون چی میشه ؟! 

بعد اون خواب داستان زندگی ف بود.

اولین اسم ف بود ! ف دختری خوب و مهربون که مشکلاتش حل شد و به سر و سامان رسید و

متاهل شد و الان خدا رو شکر زندگی خوب و خوشی داره.

دومیش ی بود ! ی قبلنا یه دختر آزاد بود که باید یه سری کارها رو انجام میداد بعدش حالش خوب میشد بعدم ازدواج میکرد!

مو به مو همه کارها رو انجام داد الانم متاهله !

سومیش دال بود دال هم به فاصله خیلی کم متاهل شد و الان خدا رو شکر زندگی خوب و خوشی داره.

چهارمیش نون بود نون هم با یه سری مشکلات جنگید و خدا رو شکر هفته دیگه ایشالا عقدشه !

موند پنجمی و ششمی !

نمیدونم من پنجم میشم یا دوستم ؟!

ولی امیدوارم من پنجم باشم :))

دوستم هنوز جوانه و حالا حال ها وقت داره !

تو این حین اشاره ی هم به یکی از زن داداشام  بود که اونم ایشالا اگر خدا بخواد سال دیگه به حاجت دلش کامل خواهند رسید.آمین

 


دعا کنین من پنجمی باشم :)) 

اونوقت شیرینی تون محفوظه :)





 

درسته امروز تا حدودی حالم رو به راه نیست (دیشب کلی تو فکر و خیال آینده ام سیر میکردم  ) 

اما این دلیل نمیشه که سه شنبه ها رو دوس نداشته باشم !

اتفاقا امروز از ته دلم شادم !! شاد شاد ! چون سه شنبه است و خداوند تمام شادی هاش رو تو این‌ روز ایشالا روانه من میکنه ^__^


میشه دعا کنین زن داداشم حالش خوب بشه ؟! 


++ 

بازم میشه دعا کنین  آخر هفته دیگه یا حداکثر ۱۹ ام آذر ،  امام رضا من و خواهرم رو بطلبه ؟!

بدجور دلم هوایی شده برم مشهد الرضا ولی نمیدونم میطلبه یا نه؟!




 

کیا رفتند کربلا و نجف تو زمان های غیر از اربعین و عاشورا و تاسوعا 

تو روز عادی که هیچ مناسبتی نداره !

کیا رفتند ؟!

بعد اگر رفتین حرم امام علی (علیه السلام) رو چطور دیدین ؟

حرم امام حسین ( علیه السلام ) رو چطور دیدین ؟!

اگر میشه توصیف کنین رفتن تون رو که چطور بوده ؟ 


ممنونم 


  
دوستانی که در این

مسابقه صوتی شرکت کنند در صورت امکان رندومی ( شانسی)  تا اونجایی

که من بتونم  مثل سالهای گذشته از طریق صداشون روانشناختی / روانشناسی/ شخصیت شناسی از طریق صوتی بصورت طنز  میشن :)) 


+
ممنون میشم هم شرکت کنین هم

لینک  مسابقه صوتی رو تو وبلاگ هاتون به اشتراک بذارین !!


  

به زور تونستم مطلب قبلی این آموزش رو تو وبلاگم پیدا کنم :)

 

 کبه :

 

مواد لازم: 

۱) برنج شکسته یا نیم دانه  ۲لیوان (۲ پیمانه)

۲)گوشت چرخ کرده

 ۳)کشمش پلویی یا زرشک

 ۴) آب ۵ لیوان (۵ پیمانه)

 ۵)پیاز

  ۶)نمک

    ۷)زرد چوبه

  ۸)در صورت دلخواه پودر فلفل

  ۹) روغن 

 ۱۰) تخم مرغ


             

 

طرز تهیه : 

  گوشت چرخ کرده را با یک عدد پیاز سرخ می نماییم سپس ادویه ، نمک و زرد چوبه را به آن اضافه می نماییم! و سپس کشمش را شسته و داخل گوشت می ریزیم و مقداری تفت میدهیم!(در صورت دلخواه میتوانید زرشک را تفت دهید )

 

برنج را یکساعت  خیس نمایید! سپس درون قابلمه را با ۵ لیوان (پیمانه)  آب  را داخل قابلمه می ریزیم و سپس به مقدار لازم  زرد چوبه و نمک را داخل قابلمه می ریزیم!

 

و آنها را می جوشانیم!بعد از به جوش آمدن آب ، برنج را به داخل قابلمه ، اضافه می نماییم و شعله ی گاز  را ملایم میکنیم !( برنج حالت کته مانند به خود می گیرد)

و برنج و آب با هم مخلوط میشوند و آماده می گردند!بعد از آماده شدن ، برنج را می گذاریم کنار ، تا سرد شود!(برنج را به هیچ عنوان داخل یخچال قرار نمیدهیم

که محیط یخچال آن را سرد کند!!!)

 

بعد از سرد شدن برنج، با گوشت کوب آن را له می نماییم! بعد به اندازه ی

یک عدد گردو  وکمی بیشتر  از برنج را بر میداریم !

سپس وسط برنج را گود می کنیم و از مایه گوشت یک قاشق غذا خوری به

برنج اضافه می کنیم و درون همان گودی قرار میدهیم (( موقع پیچیدن کبه ها

دست را با آب خیس کنید)) و برنج را  به حالت گرد  جمع می نماییم!

اگر در حین پیچیدن کبه ها ، کبه ترک برداشت ! می توانید  یک عدد تخم مرغ

را در ظرف جداگانه ای قرار دهید و با چنگال هم بزنید و سپس دو طرف  کبه  را  به

تخم مرغ آغشته نمایید و سپس کبه ها را با حرارت کم با روغن سرخ می نمایید.

در این غذا چون کته و تمام محتویات، داخل کبه ، پخته میباشد نیازی نیست که

خیلی سرخ شود! کافیست کبه طلایی و  خوشرنگ شود! سپس آنرا از روغن خارجنمایید!

 و آن را در ظرف مناسب بچینید و اطراف آنرا به دلخواه تزئین نمایید! 

و  در سر سفره با خانواده نوش جان کنید.




سوال : 
مهریه آری یا خیر ؟

از نظر شما مهریه باید چی چی باشه ؟! اصلا  چی باید باشه و چقدر باشه که متعادله !؟ 
آیا به مهریه کم شما خانم ها رضایت میدین یا خیر؟ 
مهریه شما خانم ها چقدر میتونه باشه و  یا مهریه ی خانم شما آقایون چند بوده ؟ ( در صورت تمایل بیاین بگین )



+
بزودی کامنتا تایید میشه . از پریشب به این ور واقعا سرم بشدت شلوغ بوده و فرصت پاسخگویی نداشتم نهایت پاسخگوییم 
نصف شب تو واتساپ نسبت به پیام های دوستام بوده . 
از اینکه صبوری میکنید ممنونم 

++

 کامنتای این پست  بعدا تایید میشه.




 
شما عقدکنون جایی دعوت باشین ! بهتون چند روز قبل خبر میدن؟! اسم تالار رو کی بهتون اطلاع میدن ؟! 
گزینه الف : یک شب مونده به عقد
گزینه ب : همون موقع که زنگ میزنن دعوت کنن اسم تالار رو بهتون میگن !
گزینه ج : همون روز عقد به اقوام درجه دو و سه میگین ؟!
گزینه د: دو سه ساعت قبل عقد 


جمعه شب عقدکنان دعوتیم مثلا ولی ( به من که اصلا تلفنی نگفتن و منو اصلا جز آدم حساب نکردند این یک ! 
یعنی جا داره گله کنم و نرم ولی خب همه منو به صبوری دعوت کردند و اینکه سخت نگیرم  ولی واقعا جا داره ها حتی زمانی که پدرمو دعوت کردند به من نگفتن بیام :| ولی به همه تلفنی زنگ زدن ! ) ولی چی ؟
مکان عقد کنون رو اعلام نکردند :| میخوان تا شبِ آخر بهمون نگن یعنی ؟!:| 

 
تبریزی ها همچین رسمی آیا دارند یا کرجی ها ؟! یا چه میدونم اصلا رسم شهر شما چیه ؟! تا لحظه آخر نمیگین کجا ملت دعوت میشن ؟! دو هم بیخیال فقط همون اولی رو جواب بدین ازتون ممنونم !

 

دیروز از بعداز ظهر  تا شب درگیر مطب دکتر برای زن داداشان گرامی بودم.

رفتم وقت بگیرم براشون .

منشی جلوی اون همه آدم ازم پرسید :

شما باردارین ؟! 

من :| تو دلم گفتم والا بابای بچه ام هنوز نیومده و مفقوده و تاکنون مراجعت نفرموده است :دی

و معلوم نیست کجاست :|:))  بزار باباش پیدا بشه بعد :|:))

رو به منشی : نه نه اومدم برای زن داداشام وقت بگیرم !

قیافه مردم (حضار نشسته در سالن ) : آفرین به این خواهر شوهر :دی ( دو تا صدا تو جمع شنیدم که اینو گفتند بقیه هم کلهم خندیدند) 

منشی : 

اونا باردارن ؟

من :

یکی آره یکی نه !

منشی :

شماره پرونده رو بگین برای هردوشون میتونین وقت بگیرین !

رفتم وقت براشون گرفتم و از ساعت ۲ ونیم عصر تا ۷ شب با حالت خیلی خسته و بدنی کوفته در

انتظار وقت اونا بودم و هی زیر لب دعا میکردم خدایا کاری کن هر دو رو با هم صدا بزنن بلکه کار ما هم اینجا تموم بشه و برگردیم خونه و به پاهای خستم استراحت بدم !

تو این حین انتظار ، با همون پاهای خسته در به در دنبال نونوایی و سوپری رفتم که برای 

زن داداشام  نون بگیرم بلکه با غذایی که آورده بودیم میل کنند . 

بلاخره بعد از بیست دقیقه گشتن و از اینور و اونور سوال پرسیدن رفتم نونوایی و سر صف، 

 دو تا  نون داغ  گرفتم ولی دلم نیومد برم داخل مطب پیش اون همه آدم تشنه و گرسنه بعد با ایما و اشاره بهشون رسوندم بیاین تو حیاط و اومدند تو حیاط و دلی از غذا درآوردند تا زمانی که

 نوبتشون بشه ! 

بلاخره هردوشون به لطف خدا همزمان منشی  صداشون زد که برن پیش خانم دکتر و من بقول مادرم اون لحظه دیگه رسماً شهید شده بودم ولی تشکر کردم از خدا که دعام رو همانطور که میخواستم  مستجاب کرد.


++  

ببخشید کامنتاتون رو تا حالا  جواب ندادم  بخدا این چند روز بشدت وقت کم میارم وقتی برمیگردم خونه حتی نای خوردن شام هم ندارم.

همین که نمازمو میخونم سفره شام رو میچینم بعدا دیگه رسما می میرم  .


+++

اینا رو مینویسم که برای خودم یادگاری بمونه.




کیش در یک نگاه :|:)

کیش

 

تنها جاذبه ی سفر به کیش،  عکس از خونه همسایه ها و خیابون بود .

همه سفر فعلا به خواب و رفتن به بازار گذشته :| 

 نمیگم  جاتون خالی چون تا این لحطه اصلا به من یکی خوش نگدشته :|

 

کاش میرفتیم مشهد حداقل حالم خوب میشد :|:( 



  

من عمه ی برادرزاده امم ،  اسم برای برادرزاده  که قراره متولد بشه! انتخاب نمیکنم میگم تا پدر و مادرش هست من چکاره ام آخه ؟!

 اونوقت یاللعجب عمه یکی از  زن داداشام زنگ زده میگه اگر پسر شد اسمشو بزار محمد اگر دختر شد ! 

دختر نیست همون پسره ! مگه میتونی پسر نیاری دختر بیاری ها !!

فکر کنم ایشون خیلییی عمه تشریف دارن :|:) 




 


 

امشب از سفره های یلدایی تون و هنر یلدایی تون عکس یادتون نره بگیرین :) 

عکس ها رو پیش خودتون  نگه دارین و تو وبلاگ هاتون ازش رونمایی نکنین  تا 

 بعد میگم چکار کنین :)

مسابقه سفره های یلدایی داریم :) البته من احتمالا اجرای نهاییش  نکنم بلکه با کمک یه عزیز دوست داشتنی مثل هر سال احتمالا اجرا بشه :) 

با اون عزیز هم هنوز حرف نزدم:دی ولی میدونم از بس مهربونه احتمالا قبول میکنه :) 

کیا حاضرن ؟!:)

فقط عکس یادتون نره ها ! آفرین :) 




+

امسال دومین سالی است که یلدا تو خونه خودمون (خونه ی پدری) نیستم:)

تا سه نشه بازی نشه :)) ایشالا سال دیگه یلدا تو خونه خودم باشم :دی

یلدای همگی تون مبارک


 

میدانین که من عاشق سینه چاک مامان ها  هستم ! بخصوص مامان های مهربون و البته مادربزرگان عزیز !

حالا چه مامان  خودم باشد چه مامان‌دوستان عزیزم و حتی مامان  عروس های خونه مون !

فرقی نمیکند مامان های خوب از هزار فرسنگی/ فرسخی دوست داشتنی و مهربان هستند !

آمدم بگویم از بین همه مامان های دوست داشتنی که دوست دارم حالش همه ایام خوب باشه و سالم و سرحال باشد !

مامان ۲۲ فوریه عزیز است که واقعا برام خیلی  عزیززز و دوست داشتنی است !

آمدم بگویم میشود برای دل من هم که شده برای سلامتی و عافیت

مامان جانِ ۲۲ فوریه عزیز دوست خوبم دعای سلامتی کنید ؟!

میشود دعا کنید حالش خوب خوب بشه !؟ 

از تمام دوستانی که برای سلامتی ایشون دعای خیر و سلامتی میکنند یک دنیا ممنونم


ایشالا سایه ی  همه مادرا رو سر  همه بچه ها مستدام  بمونه !

 و سایه ی مامانِ  ۲۲ فوریه عزیز رو سر خانواده اش و ماها مستدام بمونه الهی





 

 تصمیم دارم به خودم  یکماه:دی یا کمتر  فرصت بدم این شعر رو حفظ کنم !

میگن آایمر در کمین‌ همه است و برای اینکه آایمر  نگیریم بهترین کار اینکه تقویتش کنیم و چی

بهتر از این،  گاهی  اشعار حافظ  رو حفظ کنیم؟! 

شما دوستان هم با ما / من در حفظ خوانی حافظ همراه شوید !

کیا موافقن ؟!:) 


اولین شعر و قشنگترین شعر :)  


سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند

پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند

به فتراک جفا دل‌ها چو بربندند بربندند

ز زلف عنبرین جان‌ها چو بگشایند بفشانند

به عمری یک نفس با ما چو بنشینند برخیزند

نهال شوق در خاطر چو برخیزند بنشانند

سرشک گوشه گیران را چو دریابند در یابند

رخ مهر از سحرخیزان نگردانند اگر دانند

ز چشمم لعل رمانی چو می‌خندند می‌بارند

ز رویم راز پنهانی چو می‌بینند می‌خوانند

دوای درد عاشق را کسی کو سهل پندارد

ز فکر آنان که در تدبیر درمانند در مانند

چو منصور از مراد آنان که بردارند بر دارند

بدین درگاه حافظ را چو می‌خوانند می‌رانند

در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند

که با این درد اگر دربند درمانند درمانند


 

داشت تو تلویزیون میگفت :

موقعی که حالمون خیلی  بده و نمیشه با هیچکی حرف زد با پدر و مادرهامون حرف بزنیم و درد دل کنیم !

داشت میگفت 

پسرها با پدرهاشون خلوت میکنن و حرف میزنن 

دخترها هاشون .

و من چشمم به تابلوی مادر که تو هال پذیرایی بود خورد و یه افسوس از ته دل 

 به چهره ی مادر نگاه کردم و گفتم 

تو که نیستی من باهات درد دل کنم و توام منو با حرفای مادرانه آروم کنی !

قد یه عمر باهات حرف دارم اما نیستی که من بگم ! حتی منم سر مزارت نیستم که باهات

قشنگ خلوت کنم و حرف بزنم !

درسته همه کس و همه چی رفتنی است و فقط و فقط یه نفر هست و می مونه ! 

یه نفر که از رگ گردن بهمون نزدیکه ! اینا همش درست میدونم خدا هست و تنها کسی که برای آدم می مونه خداوند متعاله !

اما خارج از این حرف گاهی منِ آدمم دلم فقط مادرم رو میخواد ! فقط مادر. 

خدا جاش تثبیت شده است و  تو قلب و دلمون جا داره  !

حتی رفیق هم جای خودش رو داره ! مادر هم جای خودش .

بقول مادرم هر گلی یه بویی داره !

گلی بنام مادر هم بوی خاص خودش رو داره ولی چه سود که دیگه گل خوشبوی مادر در کنار 

خودم نمی بینم.


  

شهادتت مبارک ⚘






 

فردا آغاز خونه تی از طرف دولت خود مختار به واران اعلام شد :|:)

شروع خونه تی فردا 

پایانش قبل از شروع اسفند یا دهه ی اول اسفند .




+

سخنی با خدا 

خدایا قربونت برم تو که خیلی خوبی ! تو که همه دعاها رو با درایت خودت و حکمت های خوبت مستجاب میکنی !

 تو که خیلی مهربونی !

تو که عاشق بنده هات هستی ! (نمیدونم ولی عاشق منی یا نه؟! فرض رو میگیرم منم یکی از همون بنده هاتم ) 

من همین الان همین جا بهت قول میدم هیچ کدوم از نمازهام رو  نذارم قضا بشه بخصوص بخصوص نماز صبحم !

قول میدم اخلاقم نسبت به خودم و بنده هات خوب بشه !

بماند که منم عاشقتم ! 

دوستت دارم نمیشه دعای منِ واران رو بعد از گذشت ده  یازده سال بی مادری و 

دیدن غم های پشت سر هم و دغدغه های ریز و درشت این چند سال و این روزهایم

  برآورده بخیر کنی؟!


دعام چیه ؟

خودت میدونی دعام چیه ؟! نمیشه اینجا بگم ! نمیگمم !

ولی خدایا تو که میدونی من دعام چیه بیزحمت لطفا 

دعام رو زود مستجاب بفرما



++

التماس دعا


 

خودجوش مردمی همینه که تو مراسم تشییع شهید سردار سلیمانی دیدیم که کل تهران و اهواز و

مشهد و سایر شهرهای ایران بصورت خودجوش ملت آمدند و در سوگ این شهید بزرگوار و همراهانش قدم به این مراسم گذاشتند !

 

نه آن مراسمی که توسط ادارات و سازمان های دولتی و نظامی برای مخالفت به جریان آبان ماه در صدا و سیما نشان داده شد!

برای اینکه بدونید کدوم راست و درست و واقعی بود برین فیلم های امروز و راهپیمایی مردم در آبان ماه رو ببینید !

 

کدوم مراسم با شکوه هر چه بیشتر برگزار شد ؟

مراسم تشییع که خیابان آزادی ولیعصر و انقلاب و تمام خیابان های اطراف پر از مردم عزادار بود  

یا 

مراسمی که در حمایت از دولت و باقی موارد در آبان ماه در میدان امام حسین (علیه السلام ) جمع شدند ؟!

 

خدایی برین نگاه کنین و فیلم ها را مقایسه کنین که کدوم پرشور و خودجوش بود کدوم نبود؟!


در راهپیمایی آبان ماه نما از بالا نبود چون جمعیت زیادی مشارکت نداشت.

اما امروز در  مراسم تشییع  نما/ تصویر از بالا بود چون جمعیت خیلی زیادی در این مراسم مشارکت داشتند و همه آمده بودند از کوچک و بزرگ خودجوش اومده بودند.



 

بچه بودم که صدای هلی کوپترها رو یکی پس دیگری می شنیدم و با انگشت اشاره

 داشتیم به هلی کوپترها و همه نظاره گر هلی کوپتر میشدند!

از اون سالهای جنگ خیلی ساله گذشته و صدای هلی کوپترها دیگه کمرنگ شد و دیگه به

اون شدتی که شنیده بودم نبود  !

 

تا امروز ، امروز صدای یکی پس از دیگری هلی کوپترهای نظامی منو برد به گذشته های

خیلی دور به کودکی ، به آوارگی تو دل کوه ها ، به زیر چادر نشینی و به جنگ !

امیدوارم این لشکر کشی ها منجر به جنگ نشه ! این هلی کوپترها فقط برای امنیت منطقه اومده باشند نه شروع یه جنگ !

 

امیدوارم  جنگ رو دوباره به چشمم نبینم ! 

امیدوارم  ملتم ،  کودکان این سرزمین که تو رفاه و آسایش نسبی  الان هستند جنگ رو هیچوقت به چشم خودشون نبینند !

کما اینکه مطمئنم جنگ آمریکا و ایران هر لحظه و هر آن ممکنه رقم بخوره !








 

لعنت به ت


 

اگر تو اون هواپیما عزیزان خودتونم بود خانواده ی  خودتونم بود بچه های خودتونم بود 

اگر تو اون هواپیما کودکان دلبند خودتونم بود بازم همینجوری حرف میزدین ؟

بازم سکوت پیشه میکردین !؟

میگن تسلیت به خانواده هاشون !

میگن خدا صبر به خانواده هاشون بده ! میگن تسلیت !

انصافا فکر نکنین این غم فقط به اون ۱۷۰ و خورده ای سرنشین این هواپیما و خانواده هاشون برمیگرده !

به کل ملت ایرانم برمیگرده !!

این سکوت تون بطور قطع و یقین تاوان داره ! 

فردا روز در آینده بازم  این اتفاق تلخ رقم میخوره !

 اینبار نه برای همسایه که از قدیم گفتن مرگ همسایه حق است ! 

بلکه برای خودمون و بچه هامون نیز همین اتفاق خواهد افتاد .




به خدا از ساعتی که شنیدم انگار خانواده خودم تو این پرواز بوده و عزیزی  از دست دادم .

به خدا این چند وقته دستم به کاری نمیره که اگرم میره ناتوان در کارهای شخصی خودمم شدم !

به خدا این روزها بخصوص امروز یه چشمم خون بوده یه چشمم اشک !! 

منی که هیچ نسبت فامیلی با این عزیزان نداشتم وضعم اینه خدا به داد خانواده هاشون برسه !







 

قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟

از کجا ، وز که خبر آوردی؟

خوش خبر باشی ، اما ، اما

گرد بام و در من

بی ثمر می گردی

انتظار خبری نیست مرا

نه ز یاری ، نه ز دیار و دیاری ، باری

برو آن جا که بود چشمی و گوشی با کس

برو آنجا که ترا منتظرند!

قاصدک

در دل من همه کورند و کرند

دست بردار از این در وطن خویش غریب

قاصدک تجربه های همه تلخ

با دلم می گوید

که دروغی تو، دروغ

که فریبی تو، فریب!

 

قاصدک ! هان ، ولی … آخر …. ای وای

راستی آیا رفتی با باد ؟

با توام ، آی ! کجا رفتی ؟ آی

راستی آیا جایی خبری هست هنوز ؟

مانده خاکستر گرمی جایی؟

در اجاقی – طمع شعله نمی بندم – خردک شرری هست هنوز؟!

 

قاصدک

ابرهای همه عالم شب و روز

در دل ام می گریند .




انتقام سخت تون هم دیدیم :|:(( 

میدونم این خبر هم مثل همه اخبار از ذهن مون پاک میکنن انگار نه انگار جوان هامون رو دادیم 

انگار نه انگار یه شبه کلی نخبه و زن و مرد و پیر و جوان آسمانی شدند :(

اسمش رو میزارن خطای انسانی یا هر چی ! اما بدانید روزی روزگاری خدا جواب این هم خون

رو از تک تک تون خواهد گرفت !!


++

تا حالا باید رفته باشین کوه ! بالای کوه هر چی داد زدین و بزنیم صداش  به خودمون برمیگرده !

این قانون طبیعته !  




  

خوشحالم تو این برهه زمان که زندگی میکنم ؛  نادان نیستم !!

خدایا هزار مرتبه شکررر !!


 

بعدا نوشت :

برای کسانی خیلی بهشون برخورده از دانایی خودم حرف زدم و شاکر خدا بودم 

و تو کامنت خصوصی منو مورد عنایت خودشون قرار دادن بگم که آری من همچنان میگویم خدا رو شاکرم از اینکه دانام ! از چه بابت دانا هستم ؟! به زعم خودم دانام چون  حداقل میدانم در این

مملکتم  چه میگذرد و تا حدودی به لطف مطالعه زیادم در زمینه ت و کتابهای دینی ، 

اجتماعی  میدونم روزگار الان من چی به چیه ؟! کیا راستگو هستند و کیا نیستند ؟!





 

امروز داداشم زنگ زد به شهرداری  منطقه و کلی با استدلال و منطق و روشهای علمی و اینا بلاخره

راضی شون کرد که برای رفاه حال منطقه ی ایکس  کاری کنند !!

 

و تصمیم نهایی این شد که امروز جلسه ی بزارن برای رفع مشکلات پیش رو منطقه .


 

در آخر شهردار اون منطقه پشت خط به داداشم گفت :

من در طول این سی سال خدمتم تو شهرداری یکی از این شهروندان شهرم رو ندیدم بیاد زنگ بزنه

و اینجوری با دلیل و مدرک و منطق و علم و . اعتراض شو بیان کنه و برای رفع مشکلات پیش رو منطقه  خودش یا حتی مناطق دیگری از شهر حتی حرفی بگه و جوش خودش و مردمش رو بزنه  برای نبود کاستی ها و مشکلات . 

تا بوده این بوده مردم  ساکت و ساکن بودند و هیچ اعتراضی نداشتند ما هم کار خودمون رو انجام دادیم و گفتیم لابد چون مردم راضی هستند  به هر شرایطی که شهرداری اونا رو در اون موقعیت قرار میده !  

در آخر هم کلی از داداشم حالا یا فرمالیته یا واقعی تشکر کرد و گفت حتما امروز جلسه ی برای رفع

این مشکلی که شما عرض کردین تشکیل میدیم و ایشالا به زودی شاهد این باشین و باشیم این مشکل مورد نظر شما که در حیطه شهری و  برای رفاه بیشتر مردم است ،  حل بشه ! 

( حالا معلوم نیست جدی گفت یا نه ؟! ولی اینکه کسی بهشون تابحال زنگ نزده بود جدی بود :)) بماند معلوم نیست چند تا هندونه به دست داداشم داده ولی امیدوارم این مشکل ساده  شهرمون  به زودی حل بشه !!



 

از من به شما جوانان فرزانه/ افسانه نصیحت که :

 

یک :

هیچوقت در کنار دست انداز خونه نگیرین :| البته ما قبلا اینجایی که خونه گرفتیم دست انداز

نداشت ولی مدت یکساله یه دست انداز کنار خونمون سبز شده :|:((

 

دو :

هیچوقت اتاقتون رو  در کنار دست انداز (خیابون) انتخاب نکنید :|:(


 

سه: 

 نتیجه اینکه :  دست انداز دقیقا عین زله عمل میکنه و هر روز خدا کافیه فقط یه ماشین پر سر و

صدا و بی ملاحظه بمعنای واقعی کلمه  یا ماشین غول پیکر آتش نشانی یا ماشین سنگین از اونجا رد بشه اونوقت انگار دقیقا یه زله ۵ _ ۶ ریشتری رو درک خواهید کرد:|:(

و من هر روز خدا و هر شب خدا این زله را بسی درک  و تماماً می لرزم و اگر احیانا در

خواب عمیقی باشم عینه / عین این زله زده ها از خواب میپرم و  فکر میکنم واقعا زله اومده:(

و تمام بدنم با همان صدا میلرزد :|:(



 

چهار : 

تو رو خدا کنار هر گونه  دست اندازی  به آرامی رد بشین و آهنگ های بزن و بکوبتون رو حداقل اون لحظه کم کنید :((

درسته دست انداز خودش سرعت گیره ولی خب با سرعتی که شما گرفتین اون سرعت گیر تنها

کاری که میکنه اینکه شما رو از بروز حادثه جدی دور کنه والسلام .


 

پنج :

فکر کنم بیان هم زله خیز شده کلاً‌ امروز بسختی تونستم بیام اینجا !



شش: 

با ما باشید تا زله های بعدی :|:(


هفت :

دلم برای خورشید شب بیان تنگ شده :( 


هشت :

دیگه همینا !





سخت ترین کار ، بنظرم صحبت با کسی است که تابحال رو در رو باهاش همکلام نشدی و بعد بخوای باهاش تلفنی هم صحبت کنی !

حتی اونایی هم یکبار دیدی باز سخته ارتباط تلفنی برقرار کردن حداقل برای خودم این مورد مشهوده :|:))

با کسی که هم زبانت هم نباشه این سختی دوبل میشه حتی :دی 





+


یک سال به عمرم اضافه شد و رسما پیر شدم :دی

شاید در مورد تولدم بعدا وقت کنم نوشتم این هفته که کلا سرم شلوغ بوده و هست.


++


روز مادر (دالگه) ، مادرزن (دالگه ژِن) ، مادر شوهر (دالِگِه شی :دی)، مادربزرگ / دادا ، روز زن (ژِن)، روز پیرزن /کیوآنو رو به همه مادران و ن سرزمینم 

با تاخیر تبریک میگم ایشالا سایه شون مستدام بمونه



+++

یاقوت بانو کجایین چرا کرکره ی وبلاگ تون رو پایین کشیدین ؟!:))



++++

سلام به همه شما دوستان :)))



مطلب خیلی زیاد داشتم از مسائل ریز و درشت این روزهام ،
 اما از بس سرم شلوغ بوده و هست فعلا وقت نشده هنوز چیزی ازشون بنویسم اما اومدم اینو بنویسم برم بلکه درس عبرتی بشه 
 هم برای خودم هم برای دیگران :|

رفته بودم پست بعد از کلی معطلی این داستان ها هی تو ذهنم انگاری یکی میگفت واران تو که پول تو حساب بانکیت نیست 
بیا زنگ بزن پدر پول بریزه بعد عملیات پستی رو انجام بده ! 
اما هی به خودم امیدواری میدادم و میگفتم خب درسته پول تو حسابم نیست ولی خب پول خرد دارم که :|
یعنی ممکنه پول خرد / دستی رو قبول نکنند ؟!
هی خودم سرزنش و از اونطرفم به خودم امیدواری میدادم پول دستی رو قبول میکنند مگه چیه قبول نکنن ؟!:|

نوبتم که رسید خانم بداخلاق غروغروی همیشگی بهم گفت کارت بانکی !؟

منم تو دلم گفتم حقته :|  یکساعته دارم بهت میگم کارتتو پر کن حالا هم حقته :| رو به خانم کارمند غروغرو و بوقق (بعدا میگم چرا 
گفتم بوققق) : پول نقد دارم کارتم پر نیست !

خانم کارمند : نمیشه باید کارت بانکیتو بدی که از کارتت پول خالی کنم :|

من : ۵ دقیقه صبر کنین الان میگم بریزن حسابم !

خانم کارمند : نمیتونم مگه بیکارم صبر کنم از این ملت پول بگیر بعد بریز به حسابشون !!

من : :| ملت کجان ؟! صبر کنین خب ۵ دقیقه !

خانم کارمند : نمیشه خانم !! مگه من کارمند شما هستم و الی آخر :| 
رو به یه مشتری / خانمی که بسته پستی داشت گفت : خانم شما اینقدر از حسابت خالی کنید به این خانم (یعنی من بخت برگشته ) 
بابت هزینه پستی بدید بعدا این خانم باهاتون حساب میکنند !!

خانم جوان رو به خانم کارمند پست : نمیخواد من پولی تو حسابم ندارم نمیخوام پولی بابت این  موضوع هم صرف بشه !

من زودی زنگ زدم پدر جان و گفتم خیلی فوری پول بریز حسابم ! و خدا میدونه ۵ دقیقه بیشتر 
از این داستان نگذشته بود که یهو خانم کارمند و عجول و دروغگو و غروغرو یهو داد زد و گفت خانم فلانی کجایی؟ نیمساعته من معطل کار شمام :|

و  بدون اذن / اجازه از یکی مشتریان آقا که سن و سالش حدودا ۶۰ سالش بود مبلغی از حسابش کسر و بعد از کسر پول 

به اون آقا گفت مبلغ اینقد من از حساب شما کم کردم و رو به من گفت خانم فلانی بریزین به حساب این آقا !

سرتون به درد نیارم آقای مشتری هم همون لحظه اینو شنید آنچنان داد و فریادی سر کارمند بانک  راه انداخت 
(البته واقعا هم من بهش حق میدم)که چرا بدون اجازه شون و عدم رضایتش این مبلغ رو به نفع مشتری پست (یعنی واران بخت برگشته) از حسابش برداشت کرده ؟!:|

حالا به جان هر چی عزیزه که دارم دو دقیقه از همون موقع که خانم کارمند پررو بوقق از حساب این آقا برداشت کرده بود پول من واریز شد و من رو به کارمند با آرامش تمام گفتم همین الان من حسابم پر شد ! شما چرا بدون اجازه از حساب این آقا پول برداشت کردی ؟!

خانم کارمند : 
بجای اینکه منو نصیحت میکنی برو پول رو بریز به حساب این آقا !!

از اون آقا عذرخواهی و بهش گفتم حق دارین ایشون عجول هستند من خدا شاهده ۵ دقیقه کارم طول نکشید ولی ایشون اشتباه کردند حالا کارتتون بدین که پول رو بریزم حسابتون !

آقای مشتری  با کمال احترام  هی میگفت اصلا تو دخترمی حلالت ولی من از کار این خانم ناراحتم !!
از من اصرار به گفتن شماره حساب از اون انکار و میگفت حلالتون مهمان من !
منم گفتم امکان نداره بلاخره بعد از کلی اصرار کارت شو دادند و من بیشتر از اون مقدار (هزار تومان بیشتر ) ریختم حساب اون آقا !
و اینقدر هول و عصبی از این داستانم شده  بودم رسید پرداخت رو هم بهشون دادم که از لحاظ امنیت کارت گویا میگن درست نیست و بازم از اون آقا عذرخواهی و البته تشکر کردم و اوشون هم بابت داد و بیدادش از من عذرخواهی کرد و خداحافظی رفت.


حالا خانم کارمند پست منو به باد حرف و اینا که همش تقصیر تو بود من بخاطر تو این همه فحش و ناسزا از اون آقا خوردم و الی آخر.
منم رو به کارمند بوق پست کردم و با همون آرامش گفتم : 
۵ دقیقه نهایتا بگم ۷ دقیقه طول کشید که پول ریخته شد به حسابم متاسفانه شما فردی عجول و عصبی هستین 
که اشتباه خودتون رو برای اینکه میخواین توجیه کنین به گردن این و اون میندازین ! درسته من کارتم پر نبود ولی کار شما 
قابل توجیه نیست و نبود !!


همینکه قبض پست رو از اون خانم گرفتم به یادم اومد چند ماه پیش هم این خانم از حساب خودم ۶ تومان اضافی برداشت کرد 
و بعد که من رفتم خونه متوجه شدم ایشون از من بدون اجازه این مقدار اضافی رو برداشت کردند و چون دیگه راهم دور بود
پیگیر این داستان نشدم ! اگر پیگیر میشدم حداقل این خانم تا الان این چیزها رو یاد میگرفت!!






 

تو مجتمع مسی خونه ما دقیقا یه همسایه هست که برای پسر سوم راهنماییش  یه شیپور گرفته 

که گاهی وقتا موقع صدا زدن همدیگه از این شیپورچی استفاده میکنند و همو صدا میزنن :|:)

حالا پسر این خانواده خودش کم بود پدرش هم اضافه شده :| 

پدرشون وقتی می بینه پسرشون سوالات ریاضی اش و باقی درساش رو  درست جواب نمیده شیپور رو میگیره و به بلندترین صدای ممکن 

سر بچه اش داد میزنه و میگه : ببین جواب سوالت اشتباه است :|

بماند با همون شیپور هم براش درس هاش رو مرور میکنه و ریاضی و باقی درس ها رو یاد میده !!

بازم بماند خود پدر و پسر کمه مهمون هاشون هم برای بازیم شده یکبار این شیپور استادیوم رو به صدا در میارن !!

بصدا دراومدن شیپور همان و کَر شدن باقی همسایه ها همان :|

 

تذکر اینا جواب نداده و نمیده :|

کلا با این شیپور داستان داریم ما :|:)



+

 

هر بار که  صدای شیپورشون میاد من یاد

شیپورچی کارتون پسر شجاع می افتم :))

یادش بخیر 

یادت بخیر بچگی :)


 

کاج همسایه گفت با تندی

مردم آزار؛ از تو بیزارم

 

دور شو؛ دست از سرم بردار

من کجا طاقت تو را دارم؟!



بمدت نیمساعت دقیق همسایه بی فکر و بی ملاحظه ی ما فقط با همین صدا مزاحم کل همسایه ها شد :|:(( 

تازه بعد نیمساعت تونست از خواب روز جمعه اش بگذره :| تا بلکه همسایه های دیگه آسوده خاطر شوند !!


اینجا


  

قسمت اول (

شیپورچی)



 

تب کرونا  اونقدر تو آرایشگاه زیاد بود که تب انتخابات نبود :))

اکثریت پرسنل آرایشگاه ماسک زده بودند بجز اونایی که من زیر دستشون بودم :|

هر سه تاشون فاصله طولی رو :دی رعایت نکرده بودند و من میدووونم :|  کرونا رو نگیرم صد درصد امروز سرما میخورم :|

البته واقعا من بشخصه از کرونا واقعا میترسم ولی خب یه چیزی که منو امیدوار میکنه خواب چند هفته پیشم به مادرم بود

که بهم گفتند من کرونا نمیگیرم ولی توصیه کرد خیلی مراقب خودم باشم و خبرم داشت که باید ماسک بزنیم :))

ولی یه تعبیر قشنگی داشتند بهم گفتند : 

اینم مثل داعش میره :))





+

زمانی که هنوز داعش اولش بود بازم اومد خوابم گفت داعش میره :)

البته اصل خوابم الان اینجا وقتش نیست بگم :) ولی خواستین و طالب بودین میگم براتون:)




 

من به گرانی رب گوجه فرنگی ۲۰ تومانی 

من به گرانی ربع سکه بهار آزادی ۱میلیون و ۶۳۰ هزار تومانی 

من به گرانی روغن و برنج خدا تومانی 

من به گرانی خشکبار ۲۰ هزار تومانی 

من به گرانی پسته کیلویی ۴۰۰ هزار تومانی

من به گرانی گوجه کیلوی ۸ هزار تومانی

من به گرانی جارو برقی ۴ میلیون تومانی به بالا

من به گرانی اتوی ۲ میلیون به بالا 

من به گوشت کیلوی خدا تومانی  

من به گرانی مرغ کیلوی خدا تومانی 

من به گرانی یخچال ۹ میلیون به بالا تومانی 

من به گرانی  فرش خدا تومانی 

من به گرانی بنزین ۳۰۰۰ تومانی 

من به گرانی سکه بهار آزادی ۵ میلیون و دویست و ۸۰ هزار تومانی

من به گرانی سکه امامی ۵ میلیون و دویست و ۹۰ هزار تومانی

من به گرانی ربع سکه بهار آزادی ۱میلیون و شصت و پنجاه هزار تومانی‌

من به گرانی مسکن 

من به گرانی های سر به فلک کشیده کرایه و رهن مسکن 

من به طلاق خانواده ها 

من به دور شدن جوانان از ازدواج و تشکیل زندگی 

من به فلج شدن اقتصاد خانواده 

من به کودک آزاری 

من به فقر به بیکاری به فلاکت مردم و گرانی های ریز و درشت مملکت 

من به فساد اقتصادی و اختلاس و ی بیت المال آقازاده ها 

من به سفرهای تجاری و سیاحتی آقازاده ها به فرنگ 

من به گرین کارت های آقازاده های ایران 

من به کوچک شدن سفره های مردم 

من به کشتن آدم های بی گناه در هواپیماهای مسافربری یا به نقص فنی یا به شلیک اشتباه موشک 

من به منفجر شدن پلاسکو و کشته شدن  آتش نشانان بی گناه و بیکار شدن ملت 

من به اسید پاشی من به آتش سوزی مدارس و سوختن صورت زیبای بچه ها

من به بخور بخور نماینده های مجلس و سکوت آن ها در مقابل گرانی و همه چیز

من به جهل و نادانی 

من به ی و غارت از بیت المال 

من به اعتیاد جوانان به شیشه و کراک 

من به خودکشی جوانان 

من به ایزوله شدن ملت ایران توسط دولتمردان ایرانی 

من به کم شدن سهم ایران از دریای خزر 

من به افزایش فسااد در بین مردمم 

من به افزایش خشونت علیه ن 

من به یارانه ۴۵هزار تومانی :|

من به تن فروشی ن کشورم بخاطر فقر و نداری و فلاکت

من به ظلم و ستم به مردم و ی و غارت مردم 

من به ویرانی این مملکت توسط دولتمردان ایرانی 

من به دشمنان ایرانی که دست شیطان را هم از پشت بسته اند چه رسد به دشمنان خارجی 

من به دروغ و تزویر و ریا و جهل و زور و ستم و بستن چشم هایم بر روی حقیقت 

من به فیلتر شدن تلگرام و تعطیل شدن کسب  و کار اینترنتی مردم و درآوردن یک لقمه حلال 

من به خرابی و ویرانی این مملکت و .


من حتما در روز جمعه ۲ اسفند ۹۸ به پای صندوق رای خواهم رفت و رای خواهم داد !!

من رای میدهم تا با وجدانی آسوده به خواب همیشگی زمستانیم ادامه دهم !!

من رای میدهم تا به وظیفه همیشگی خود عمل کنم فارغ از اینکه آن هایی که رای میاورند 

اصلا و ابداً در مقابل مردم ایران وظیفه ای ندارند جز خوردن ته مانده سرمایه ی مردم ایران! 

+

وعده دیدار :

جمعه ساعت ۹ صبح !




  

وقتی بوی عطر مادر تمام فضای خونه رو گرفته باشه

انگار مادر هم منتظر حضور مهمانان عزیزمونه

یک‌ نور عجیبی با وجودی تاریکی و گرفتگی بیرون(بارش باران) تمام خونه رو روشن کرده  



+

خدایا بسلامت مهمانان عزیز دل مون و البته عزیز دل مادر رو برسون

آمین





 

سختی مون سال ۹۸ است اگر تا پایان سال ۹۸ دوام بیاریم و برسیم سال ۹۹ ؛  باید امیدوار بشیم از دست کورنا نجات یافته وادامه این مسیر  زنده می مونیم !!

 

قال واران :|




+

این روزها آرامبخش ترین دعا گوش دادن و خوندن دعای ندبه است.

و بهترین دعا در همه حال  سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان (عج الله ) است ولاغیر.




 

بیایم از امروز همه مون پست های شاد و روحیه برانگیز تو فضای بیان و بین بلاگرا بذاریم !!

هر کی به یه نوعی ! 

طنز درونتون / درونمون رو فعال کنیم !!

خدایی بیاین این کار رو  همه گیر کنیم !! 

میدونم حال و روزمون خوب نیست ولی بیاین حال و روزمون خوب جلوه بدیم و تا میتونیم پست های طنز و حال خوب کن 

بزاریم و به همه روحیه بدیم و کم کم خودمون رو برای نوروز آماده کنیم !

 

اگر موافقین بسم الله 

طنزنویسان بیان رو دعوت میکنم به گذاشتن پست های شاد و حال خوب کن شون لطفا روم زمین

نندازین و گرد شادی بپاشین به محیط بیان و بین بلاگرا :

میرزا مهدی ؛ ۲۲ فوریه ، مریم خورشید شب ، بهارنارنج ، فرشته ، شباهنگ ، تسنیم ، هوپ ، محمد

خان دانشمند، اَسی بیان  هر کی که دستی در شادی دیگران میتونه داشته باشه دعوت میکنیم .

من خودمم زین پس تا اونجایی که بتونم پست های شادم رو اینجا خواهم نوشت

ممنونم از اونایی که حتی اگر حالشون خوب نیست در جهت بهتر شدن این اوضاع روحی و روانی قدم خیر برمیدارند.

زیر هر پست شادتون دوستانتون هم دعوت کنید پست شاد و طنز بنویسن و بزارن بلکه حال همه مون کم کم رو به بهبودی رفت ایشالا و به استقبال بهار رفتیم.



اجر همگی با آقا امام علی علیه السلام 


 

مریم خداپرست :

اسفند را اینگونه دوست ندارم !

اسفند برای من شور و‌ هیجان و قیل وقال دستفروشان، 

سرو صدای سه شنبه بازار و شنبه بازار است؛

با رنگهای چشم نوازِ بساطِ نِ سبزی فروش و هارمونی رنگ سبزی هایِ تازه با تربچه

های سرخ نقلی ترکیبِ بویِ ماهیِ تازه و بوی سنبل 

با جَرو بحثِ زوج ها بر سر خریدن و‌ نخریدن !

 

اسفند برای من یعنی قدم زدنِ بدون واهمه در بلوار منتهی به دریا؛ برای دیدن میموزاهای پیام آور سال نو !

 

اسفند، یعنی قرار با دوستان برای دورهمیِ شامِ شبِ چهارشنبه سوری با دغدغه ی "چی بپوشم؟"

و دلمشغولیِ بزرگتر: سفره ی هفت سین و رنگ و ظروفش و.

 

یادم باشد اسفند دیگری که بیاید و‌من باشم؛ 

فقط به تماشا بنشینم، بدون نق زدن و غرولند،  

برای خرید هل و گلاب ساعتها در عطاری شلوغ شهر تماشا کنم سفارش های جورواجور ن و دختران را، چشم هایم را ببندم و بِچِشم عطر و‌طعم شیرینی های را که خواهند پخت ، لبخند برلب، بی هیچ شتابی!

  

یادم باشد اسفند بعد، از گرانیها شکوه نکنم، برای رنگ و‌مش موهایم به در و دیوار نکوبم !  

پرده های تور قدیمی را با عشق بشویم و بیاویزم به پنجر ه هایی که برقشان انداختم. 

هفت سین را با کاسه های گلسرخی جهیزیه ام که دوستشان ندارم بیارایم و در مسابقه عکس هفت سین شرکت کنم، چه اهمیتی دارد اگر مرا اُمُل بخوانند؛ 

حتی اگر ماهی شب هم بر سفره نباشد ، با  شادی از ته دل سبزی پلو بدون ماهی را در بهترین ظرفی که دارم به زیباترین شکل تزیین کنم و با تحویل سال، همه ی آنانی را که دوستشان دارم در آغوش بگیرم و به تلافی امسال سخت به سینه بفشارمشان ! 

  

این اسفند یادم باشد و قدر بدانم همه ی انچه را که فکر میکردم ساده و پیش پا افتاده است، اما نبود !

 

#اسفند_۹۸ 






قصیله  کیوآنیل شهر  :


کورنا کورنا بچو بچو خدای محمد ارء ت نسازه !

اَرِه خووتو و هر که دِری و نِری 

اَرَه خووتو‌ و هَرکَه تو هاوردهَ ایران


 

حرفای پیرزن های شهر :

کورنا کورنا برو برو  خدای محمد برات نسازه !!

برای خودتو و هر کی داری و نداری !!

برای خودتو و هر کی تو رو آورد ایران !!



 

#روز یازدهم قرنطینه 

 

:((

 

پدرم  که رسما اعصابش خورد شده تازه اون روز سومشه ! 


یه سوال چند وقته فکرم رو به خودش مشغول کرده :

واقعا اگه فعالیت ویروس تو دمای بالا متوقف میشه پس چرا تو همون سوپ لعنتی خفاش متوقف نشده؟! 

جدی  تا بحال به این موضوع فکر کردین ؟ اگر نه فکر کنین که چطور میشه ؟!

میگن اگر نان از بیرون خریدین بصورت داغ شده استفاده کنین!


گوشت و مرغ و غذاهای دیگه رو بصورت پخته و گرم مصرف کنین !

شیر رو جوشانده که ویروس بمیره و نتونه به شما ضرری برسونه!


خب این سوپ هم بالطبع داغ بوده دیگه!!

 چطور همچین ویروسی ازش تولید شده؟!




+

الان است که باید شعر کودکی رو اینجا گفت :

چه چیزها چه حرفا !!

آدم شاخ درمیاره !!

والا بخدا



 

سلام به همه دوستان عزیز 

بر آن شدم در این سه روز منتهی به میلاد امام علی (ع) (۱۳ رجب) بمدت سه روز حدیث کساء را 

بخوانیم برای سلامتی و طول عمر کادر درمان و پرستاران و بهیاران و پزشکان و دانشجویان رشته های پزشکی و پرستاری و بهیاری و مددکاری و کلا دلسوزان این روزهای ایران و  بیماران

سراسر کشور و از خداوند منان بخواهیم بیماری کرونا رو از سر این ملت دور کند و بیماران و عوامل و کادر درمان را حفظ کند ایشالا

دوستانی که میخوان شرکت کنند در این طرح زیر این پست اعلام حضور نمایند ممنون میشم !!

دوستانی هم که به هر علتی نمیتونن بخونن و مشارکت کنند ممنون میشم این پست رو لینک کنند

به پست هاشون که مشارکت سایر دوستان زیاد شود. 

این طرح از اذان ظهر امروز  بمدت سه شبانه روز ادامه دارد.

 

امسال معتکف که نشدیم حداقل میتونیم که دعای خیر برای مردم کشورمون بخونیم و بخوایم !

نمیشه؟! اگر میشه همگی بسم الله!



 

یک :

یکی از اقوام مون با اهل و عیال که جمعا ۷ نفرن تصمیم دارن  عید نوروز بیان خونه ما !! 

حالا از کجا؟ 

از تهران میان !! تهرانی که وضعیتش میگن قرمزه حدودا!

 

من برای خودم نگران نیستم خداوکیلی ولی نگران پدرم هستم خواهرزاده ام توصیه اکید داره که عید رفت و آمد  شلوغ ممنوعه !!

حتی به خودمون سپرده که با رعایت فاصله با پدرم حرف بزنیم !!

حتی علی برادرزاده امم با رعایت اصول بهداشتی اجازه ورود به خونه ما داره چون

بلاخره اون میره بیرون و با اقوام نزدیکش از دایی و زن دایی و خاله هاش و بچه هاشون و الی آخر در ارتباط نزدیکه !!

حتی خواهرزاده ام گفته اگر علی بخواد بیاد باید لباس بیرونش با لباس خونه تون یکی

نباشه حتی میگفت اگر میشه نزارین بیاد خونه چون برای سلامتی پدربزرگ خطرناکه .

با همه این اوصاف ذکر شده،  اون فامیل مون قراره بیاد !!

تازه شواهد نشون داده حتی زنگ زده به یکی از اقوام وضعیت شهرمون و بیماری که تو

سطح شهر پیش اومده و آمار واقعی اینجا رو از فامیل مون گرفته و حتی به فامیل مون گفته پس این رسانه ها که میگن اینقد کشته دادین چی میگن ؟!

و اون  یکی فامیل مون بهش گفته یه مشت دروغه تحویل ملت دادند که بگن آمار کشته ها تو اینجا کمه در صورتیکه خیلی زیاده و وضعیت نامناسبه !

بازم با این وجود ایشون اصرار دارند خانوادگی برای نوروز بیان مسافرت به شهرمون و موندگار شدن تو خونه مون :|

و عملنا با اومدن ایشون قرنطینه این مدت خانواده ما هم کلا زیر سوال میره !!



 

دو :

این فامیل مون خودش تو علوم پزشکی شهرمونه ! به خواهرم  گفته بود وقتی من و شوهرم (شوهرش تو بیمارستان مربوط به این بیماری ویروسی کار میکنه ) وقتی صبح داریم میریم سرکار از زیر قرآن همسرم رو رد میکنم بعد از هم خداحافظی میکنیم که مبادا دیگه همو دوباره نبینیم :(( بچه مونم این مدت سپردیم به یه پرستار مطمئن که اگر بلایی سر هر کدوم مون اومد پرستار بچه مون بده به خانواده هامون . 

میگفت هر روز دعای هردومون اینکه بازم بتونیم همو دوباره ببینیم و خدای ناکرده اتفاق بدی واسه همسرم نیافته!



سه : 

یه سوال چند روزه ذهنم مشغول کرده اونم اینکه تعزیرات یا ادارات مربوط به این

داستان داروخانه ها و انبارهای پر از ماسک و الکل اینا رو که پیدا میکنن 

و  مصادره میکنن!!  بعدش اون ماسک ها رو چکار میکنن که تو هیچ جای بازاری نمیتونی ببینیش ؟!

مگه اونا احتکار نکردند خب شما که متوجه احتکار میشین اونا رو دستگیر میکنین و اون ماسک و الکل و سایر مواد بهداشتی رو 

ضبط اینا میکنین اون ماسک ها رو کجای بازار در اختیار مردم قرار میدین ؟!که ملت اونو نمی بینن؟ ما نمی بینیم ؟!

مثلا تو شهر ما حداقل بعد اینکه گفتن محتکری و احتکار پیش اومده والا باز شهرمون با کمبود ماسک و دستکش و الکل و. 

مواجهه است !! یعنی اصلا ماسکی نیست !!

 این اجناس کجا در اختیار مردم قرار میدن که ما هم بریم همونجا ازشون بخریم ؟!

کجاست که ما نمی بینیم ؟!








علامتی که می بینید علامت

مامور حاکم بزرگ میتی کومان است احترام بگذارید:دی


میتی کومان۹



برگه اول نامه : (زوم شود ، نامه ها واضح تر خوانده میشوند) 

یک


برگه دوم نامه :

دو


برگه سوم نامه :

سه


برگه آخر :

چهار



+
 
  

بازی وبلاگی آقاگل

 به دعوت پری عزیز و آقا میثم از وبلاگ روزها دعوت شدم ،  ببخشید که دیگه طول کشید !!
حقیقتاً مداد و کاغذ به زور پیدا شد تا با همین چند خط بچگیم تونستم  به مامور حاکم بزرگ متی کومان  نامه بنویسم خودش وقت زیادی می طلبید :))
((خطم : با استفاده از دست سمت  مخالف نوشته شده :دی ))
  
دعوت میکنم از

یاقوت بانو و

پریسا خانم  و

یلدای نازنین 

امیدوارم که تو این بازی شرکت کنین!


+

  
نوروز همه شما دوستان خوبم مبارک

 
 ++  
در مورد متن نامه اگر حرفی هست و اینا بیزحمت خودتون به مامور حاکم بزرگ 
میتی کومان نامه بنویسین :)) 


به وقت الان 

یکماه و ده /دوازده روزه که من رنگ خیابون های شهرم و کوچه ها و محله هامون رو ندیدم :((


اول بقول یکی از دوستان بیانی تُف به کرونا و بقول داداش سومم تُف اول و آخر به کرونا که اینجوری خانه نشین مون کرده :|

دوم به تدابیر این مسئولین بی خود و بی عار مملکت مون :|



+

و سلام و درود و رحمت  به پرستاران و پزشکان و کلا کادر درمان 

خدا حافظ تون باشه .



++

پدرم دیشب از شدت ناراحتی این روزها  بعد از سالها دوری در این عرصه طبع شعرش گل کرد و شعری برای کرونای 

ملعون سرود :) کلی ذوق کردم براش :)

شعرشم با زبان کوردی خوند :) و بیشتر ذوق براش کردم :)



++

دقیقا یکماه میشه برادرزاده مو بخاطر این کرونای بوق ندیدیم :|:(

بدجور دلتنگشم کاش میشد از طریق واتساپ میتونستیم باهاش حرف بزنیم و حداقل از اون طریق ببینیمش :(






رسما خسته شدیم و بردیم تو خونه !!

پاهام‌ رسما صداشون دراومده از این حجم‌ از خونه نشینی!!


ذهنم از همه بدتر :|



+


درسته کرونا بوده و خونه نشینی ولی رفاقت ها روز به روز  پررنگ تر  از قبل شده اینمدت خدا رو شکر


مرسی از یلدا جان ، ۲۲ فوریه عزیز، پری عزیز ، یسنا سادات عزیزم ، گلاویژ جان ، فرشته مهربونی ها ، نسرین عزیز، مریم خورشید شب ، مرضیه عزیز، فاطمه عزیز ، ثریا شیری نازنین ، یاقوت بانوی دوست داشتنی



مرسی از همتون‌:) مرسی که هستین



++

آقایون بیان رو هم مثل همیشه فاکتور میگیرم :دی




رسما خسته شدیم و بریدیم تو خونه !!

پاهام‌ رسما صداشون دراومده از این حجم‌ از خونه نشینی!!


ذهنم از همه بدتر :|



+


درسته کرونا بوده و خونه نشینی ولی رفاقت ها روز به روز  پررنگ تر  از قبل شده اینمدت خدا رو شکر


مرسی از یلدا جان ، ۲۲ فوریه عزیز، پری عزیز ، یسنا سادات عزیزم ، گلاویژ جان ، فرشته مهربونی ها ، نسرین عزیز، مریم خورشید شب ، مرضیه عزیز، فاطمه عزیز ، ثریا شیری نازنین ، یاقوت بانوی دوست داشتنی



مرسی از همتون‌:) مرسی که هستین



++

آقایون بیان رو هم مثل همیشه فاکتور میگیرم :دی




 

یه فامیلی داشتیم که تو سی و چند سال عمرش همش تو خونه بود!!

بخاطر اینکه قیافه اش مثل بقیه اعضای خانواده اش نبود از طرف خانواده اش و جامعه آن زمان قابل قبول نبود که بره بیرون و از کوچکترین  روابط اجتماعی کلا دور بود چون خواهر برادرهاش بقول معروف عارشون می اومد که اونو کسی ببینه ! 

و به کسی/ دوستی /آشنایی نشون بدن !(فقر فرهنگی خانواده) 

یادمه تنها کسی که اونو به زندگی امیدوار کرد و خانواده اش رو هر روز خدا مورد سرزنش قرار میداد مادرم بود !!

کم کم بخاطر اصرارهای مادرم به مادرش ایشون یکمدت از کنج اتاقش بیرون می اومد و تو محافل اجتماعی و رفتن به مدرسه  حضور داشت 

بقول معروف نور آفتاب رو به چشمانش می دید!!

 بسختی تونست با توجه به سختی های پیش روش و  فوق العاده خجالتی بودنش و لکنت

شدیدش تا سوم راهنمایی درسش رو بخونه.

بعد از رفتن مادرم ، یادم نمیره گریه های بی امان او در سوگ رفتن  مادرم 

بعد از رفتن مادرم 

 بازم خانواده اش با بی رحمی با او برخورد داشتند و تنها کسی که تا حدودی حامیش بود مادر خودش بود !!

البته مادرشم نه زیاد ولی خب تا حدودی پشت این بچه اش ( از من ۵ _۶ سال بزرگتر بود)  در می اومد‌ 

مادرش که فوت شد  اون دیگه رسما تنهایی تنها و دوباره  خانه نشین شد .

فاصله فوت خودش ش تقریبا دو سال بود

بعد از دو سال بدلیل  بیماری زخم تو همون  اتاقش در حال خواب فوت شدند 

این روزها  و امروز عجیب یاد اون افتادم که چطور این همه سال تونست خونه نشینی رو بسختی تحمل کنه و  بدلیل لکنت زبان شدیدش هیچوقت نتونست حق خودش را از خواهر برادراش بگیره و حتی تو جامعه خودی نشون بده !

اواخر رفتنش تازه ظاهراً  خواهر و برادراش به خودشون اومدند ولی چه سود؟!

موقع تشییع اش میدیدم که خواهراش گریه میکنن و شیون سر میدن ولی من نمیدونم چرا هیچوقت نتوستم تا الان به خودم بقبولونم  و باور کنم که اون گریه ها ناشی از صداقت و رفتن اون  بوده ؟!

چون بنظرم بجز خواهر بزرگش صداقتی تو چهره ی بقیه اعضای خانواده اش ندیدم که ندیدم 

شاید اونقدر من از رفتن اون ناراحت بودم و گریه کردم و اذیت شدم ، خانواده اش ناراحت نبودند .


 

برای شادی روح همه اموات بخصوص ایشون ممنون میشم یه صلوات ختم کنین

روحش شاد و یادش گرامی باد ⚘



دوستان خوبم‌

ببیندگان عزیز

همکاران محترم

دوستان اهل قلم

بیان در وضعیت قرمز به سر می برد !! مواظب وسایل و لوازم و نوشته های خودتون از هم اکنون باشین !!

از همین الان بنظرم با نوشته هاتون برین به جاهای امن !!

تا قبل اینکه زله چند ریشتری نیومده و اینجا رو مثل سال ۹۳ _۹۴ بلاگفا ویران نکرده به جاهای امن

موقتا نقل مکان فرمایید !!


و این هشدار رو جدی بگیرین !!

چیزی که هست و من امروز شاهد بودم و دوستان دیگر هم همچون من شاهد بودند و هستند

امنیت بیان  و بخصوص امنیت وبلاگ هامون به خطر افتاده !!

بماند که من امروز عصر  چندین بار درصدد بودم

کامنت بنویسم  برای دوستان بمحض ارسال  کامنت میپرید !!و یک تابلو زرد رنگ‌ از بیان منتشر شد !

این اشکال فقط به شخص من و احیانا اینترنت من برنمیگرده واقعا بیان دچار نقص فنی شده

و احتمال هرگونه سقوطی هم هست مگر اینکه مسئولین زیرربط بیان به این مشکل در اسرع وقت  رسیدگی کنند!!



از ما گفتن بود خواه پند گیرین خواه ملال



پدرم: این چه زندگیه آخه؟! وقتی نتونی نه نوشابه بخوری نه دلستر بخوری ؟! نه جگر بخوری نه کوبیده بخوری نه کیک یزدی!!آخه اینم شد زندگی !؟


من : عه مگه قبلنا از اینا میخوردین ؟!چشمم روشن ؟!


پدر :آره خب دور از چشم تو ، در محل کار با دوستام  دورهمی  میخوردیم !! برای همین میگم اینم شد زندگی آخه؟!


من :

خب خدا رو شکر الان سر کار نیستی حداقل اینجا خورد و خوراکتون کنترل یا همون فیلتر  میشه :دی 

 هر چیزی رو نمیخورین و زود به زود نیاز به آنژیو و حجامت پیدا نمیکنین ایشالا!!



یعنی در طول سال وقتی میرفت سر کار برمیگشت خونه ایشون آی قلبم قلبمش بود ها !!

الانم هست ولی الان فرمالیته و نمایشی از نوع پدرگونه و برای فریب من گاها میباشد


ولی قبلنا جدی جدی با حال بد و گاها وخیم میبردیمش بیمارستان و بستری و اینا و تا دکتر میدیدش میگفت باز چی خوردی حاج آقا؟!

یا یادمه دو سال پیش یا شایدم پارسال بعد از آنژیوش و اینا رو به دکترش کرد و گفت :

آقای دکتر الان دیگه میتونم کوبیده و کله پاچه بخورم ؟

آقای دکتر اول این شکلی شد :| بعد گفتند: پس بگو چرا هر بار گذرت به دکتر و عمل اینا میخوره :|

بعد گفت حاج آقا نخورید بهتره ها سالم ترین و گذرتون هم هر بار به بیمارستان نمیخوره !!


+

یا شاید باور نکنین یکی دو روز قبل اینکه آنژیو بشن خاندداش بزرگم بهشون گفتند شام چی میخورن ؟

اومد گفت خب اول و آخر من فردا /پس فردا آنژیو میشم خب پسر من ، من یه غذا دوست دارم همون رو اگر میشه بگیر برام 

از غذا خوری بیمارستان هم نگیر غذاهاش خوشمزه نیستند :| :)


خانداداشم گفت : ای بابا بازم کوبیده ؟!

اونم با خنده : آره آره خود خودشه میگن کوبیده های تهران حرف نداره 


یادم نمیره من و خواهرم و زن داداشم غش کرده بودیم از خنده :دی

از وقتی اومده خونه و کلا اینجاست کوبیده پر ، شیرینی شکلات پر :دی انواع نوشابه پر :دی 



 

روز وصل دوستداران یاد باد

یاد باد آن روزگاران یاد باد

 

کامم از تلخی غم چون زهر گشت

بانگ نوش شادخواران یاد باد

 

گر چه یاران فارغند از یاد من

از من ایشان را هزاران یاد باد

 

مبتلا گشتم در این بند و بلا

کوشش آن حق گزاران یاد باد

 

گر چه صد رود است در چشمم مدام

زنده رود باغ کاران یاد باد

 

راز حافظ بعد از این ناگفته ماند

ای دریغا رازداران یاد باد





 + 

یاد بچگی هامون بخیر





سه شنبه ها را دوست دارم حتی با وجود کرونا حتی با وجود قرنطینه این روزهای تلخ :((


امروز باید راهی پیدا کنم برای فرار از این زندان :(


زندان قرنطینه بودن خیلی آزار دهنده است !!


من عاشق پیاده روی تو روزهای سه شنبه ام خدایا چه جور دلت اومد این ویروس ۵ گرمی رو

آزاد و رها بزاری تو دل خیابون ها و کوچه ها و طبیعت مون بعد اونوقت ما باید بخاطر همین ویروس

۵ گرمی یا ۶ گرمی خونه نشین بشیم اونم نه یکی دو روز دوماه رنگ بیرون و کوچه هامون رو نبینیم!



خسته شدم خدا !!

خدا من میدونم میخواستی بنده هاتو تنبیه کنی !!

میدونم این کرونا ساخته دست بشری است که نمیتونه یه روز عین آدم بشینه زندگیشو کنه و کاری به کار بقیه نداشته باشه !!

اما میدونم اگر شما نمیخواستین این ویروس جون نمیگرفت و زندگی ماها رو تحت کنترل خودش

قرار نمیداد /نمیذاشت !!(خواست خدا )

ازت میخوام تویی که مهربانی به بنده هات تویی که صلاح ما رو بیشتر از خودمون میدونی !!تویی که رحمان و رحیمی !!

تویی که قادر و توانایی !! تویی که عزیز دل مایی !! تویی که از رگ گردن به بنده هات نزدیکتری!!

خودت این کرونا رو  تو جهان از بین ببر !! اگرم نمیشه و نمیخوای هنوز از بین بره !

حداقل مجوز داروش رو توسط یکی از بنده های

روی زمینت  حالا هر کی هست و توسط هر کشوری که میخواد باشه

صادر کن !!






+

امروز میخوام پدرم و باقی اعضای خانواده رو دور بزنم و ۱۵ دقیقه برم پیاده روی اگر خدا بخواد !

بخدا دیگه از این سه شنبه ی که بوی اردیبهشتش تمام شهر رو در برگرفته نمیتونم بیخیال  بگذرم !!

دعا کنین برام یکربع برم بیرون فقط و مریضم نشم و نه کرونا منو بگیره نه عزرائیل نه پدر و نه خانواده ام :دی 


ب ن :

بعلت سر درد و چشم درد شدیدم  نرفتم بیرون :((

ای خدا :'((



 

امشب فهمیدم چقد من محبوبم پیش داداش کوچکم (آیکن دست بر سر کوفتن ) 

یعنی من اگر قلع و قمع میگن بشم این داداشم عین خیالش نیست در این ایام کرونایی (آیکن دست بر سر کوفتن به توان دو ) 

 

یه ایل بسیج شدن برای بهبودی حالم !!

ولی داداشم انگار نه انگار

خنده من از گریه البته که میگن تلخ تر است !!

با تشکر از برادرم که موجبات شادی روح مرا امشب بر عهده گرفت.

البته بدجنسی اینا رو بگم دیشب سرش خلوت بود آخر شب به دادم رسید ولی امشب سرش شلوغ بود و پای کارهای شخصیش .


 

ولی فهمیدم خواهرزاده ی بزرگ و نازنینم چقد واقعا منو از ته دل دوست داره و برای اینکه حالم خوب بشه هر کاری که از دستش بربیاد انجام میده !! حالا بدجنسیه بگم بخاطر حرفه اش بوده چون فراتر از حرفه اش امشب برای من وقت گذاشت و همه رو بسیج 

کرد که برای بهبودی حال من قدمی بردارند !!

 

از اون  طرف کوچکترین پسرداییمم جا داره از همین تریبون ازش تشکر کنم !

 

همانا در هنگام سختی ها شناخته میشن آدم ها حتی دور وری هات !!




خوبم خدا رو شکر الان .

یعنی منتظر داروی شفابخشی هستم که بخورم زود خوب بشه این دل پیچه ی شدید من .




آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها